کد مطلب : 785
12 آذر 1392 - 13:45
تعداد بازدید : 2790 بار
اخبار » مقالات

طب و پزشکی از جمله علومی بوده است که در طول تاریخ دولت‌ها و حکومت‌ها به آن توجه ویژه‌ای داشته‌اند. این علم شاخه‌های مختلفی را دربرداشته است و یکی از مباحث مهم مطرح شده که کمتر به آن توجه شده، بحث مربوط به سموم، زهر و پادزهر است. با مطالعه فهرست‌های نسخ خطی، به نسخه‌اي برخوردیم که به نظر مهم مي‌آید. تدارك السموم  داراي دو نسخه است كه از فهرست منزوي بخش پزشكي انتخاب شده است. نسخه‌هاي آن به شرح زير است: 1. تدارك السموم از غياث الدين طبيب براي ابوالغازي سلطان حسين بهادر خان معزالدين (صفوي 1135-1105هـ.ق) دانشگاه تهران؛ 2/2531 نستعليق محمد امين يوزباشي كاشاني در 1090 در قندهار؛ 2. مجلس شوراي اسلامي 1/2739 نستعليق تاريخ ياد نشده.

 ايشان يكي از پزشكان بنام دوره صفوي بوده است كه متأسفانه با مراجعه به منابع دوره صفوي اطلاعات چنداني از آن پيدا نشد. رساله تدارك السموم در دو قسمت تدوين شده است: يكم زهر‌هاي خوردني در سه مقاله: 1. زهرهاي كاني؛ 2. زهر‌هاي روينده و 3. زهر‌هاي حيواني. دوم در دو مقاله: 1. حشرات؛ 2. آنچه به دندان گزند. بررسي و نسخه در ادامه مي‌آيد. ما در بررسي اين نسخه ملاك را بر نسخه دانشگاه تهران قرار داديم و پس از بررسي و خوانش، نسخه مجلس را هم رؤيت كرديم و آنچه را افتادگي داشت يا ناخوانا بود، از روي نسخه مجلس تصحيح نموديم. در بررسي تدارك السموم با واژه‌ها و اصطلاحات زيادي برخورد نموديم كه آنها را با استفاده از فرهنگ لغت ترجمه كرده و در پانوشت مقاله آورده‌ايم.

 

مقدمه

انسان‌های اولیه اطلاعاتی از سموم طبیعی داشته‌اند و از آن در اسلحه‌های خود استفاده می‌کرده‌اند. سم‌شناسی از کلمه Toxicon به معنای ماده سمی که بر سر نیزه‌ها می‌مالیدند تا آنها را سمی کنند، گرفته شده است. مطالعه سموم باید از 1500 سال قبل از میلاد مسیح شروع شده باشد، زیرا اولین گزارشات پزشکی نوشته شده روی پاپیروس‌ها، مواد و دستوالعمل‌هایی را برای سموم نوشته است. مصری‌های قدیم قادر بودند که اسید سیتریک را از هسته هلو تقطیر کنند؛ سمومی همانند آرسنیک، آکونیت و تریاک برای پزشکان هندی در حدود 900 سال قبل از میلاد مسیح شناخته شده بود؛ مردمان چین باستان از آکونیت به عنوان ماده سمی برای سرنیزه‌ها استفاده می‌کردند. مسمومیت به طور نسبی میان مردم باستان رایج بوده و بنابراین مطالعه سموم و پیدا نمودن ضد سموم از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود.[3] مطالعه روی سم، زهر و پادزهر‌ها در شرق نیز بسیار وجود داشته است و طبیبان و پزشکان معروفی در هند و ایران بوده‌ و در این حوزه فعالیت داشته‌اند. منابع در این باره اطلاعات کمی به ما می‌دهند، اما می‌توان دریافت که توجه به زهر و پادزهر در دوره اسلامی از اهمیت بالایی برخوردار بوده است.

یکی از طبیبان مشهور هندی در قرون اولیه اسلامی، شاناق بوده که تجربه‌‌های بسیاری داشته و افراد زیادی را معالجه کرده است. وی در حکمت، نجوم و... نیز تبحر داشته است. شاناق، در علم سموم و پادزهر‌ها متخصص بوده و کتابش، معروف به پنج مقاله، به سموم اختصاص یافته است که شناخته‌ترین اثر در میان اطبای مسلمان بوده است، شاناق، احتمالاً به دربار خلافت عباسی نیامده، زیرا وی از پیشگامان اطبای هندی بوده است، ولی آثار و کتاب‌‌های وی در مکتب جندی شاپور به فارسی ترجمه شده‌اند و اطبای مسلمان از آنها استفاده می‌کرده‌اند. [4]

توجه به سموم و پادهز‌ها از ابتدا وجود داشته است. پادْزَهْر، مرکب از پیشوند پاد (در ایرانی باستان: pāta-/pāti، در اوستایی: patiti-) و واژۀ زهر (ایرانی باستان:  jaθra-مشتق از ریشۀ gan-= زدن، کشتن)، صورت‌های معرب آن: بادزهر، فادزهر، بازهر، یا فازهر؛ لفظاً به معنی ضدزهر است. در متون فارسی و عربی پادزهر به ماده‌ای اطلاق می‌شود که بتواند از کارکرد زهر در بدن جلوگیری کند؛ اما پزشکان هر چیزی را که عوارض زیانبار مواد دیگر را از میان می‌برد، پادزهر می‌نامیدند.[5] از اشارات پزشکان و داروشناسان کهن می‌توان دریافت که آنان معمولاً داروهای مفرد ضدزهر را که به صورت طبیعی یافت می‌شد، پادزهر، و داروهای مرکب ضدزهر را تریاق نامیده‌اند، اما تنها شمار اندکی از آنان این نکته را به تصریح آورده‌اند.[6] این پزشکان از داروهای مفردی که خاصیت ضدزهر داشتند، معمولاً با عناوینی چون الادویة البادزهریة یاد کرده‌اند.[7]

در آثار سنگ‌شناسی کهن از کتاب احجار منسوب به ارسطو گرفته تا جواهرنامه‌های متأخر، آثاری با عنوان عمومی «خواص» (که به بیان خواص جادویی اجسام اختصاص دارد) و نیز آثار داروشناسی مکتب اندلس و دارونامه‌های متأثر از این مکتب، برای دو نوع سنگ‌پادزهر(حجرالبادزهر)، یکی با منشأ معدنی و دیگر حیوانی که «پادزهر همۀ زهرها به شمار می‌رود»، خواص و ویژگی‌های غالباً شگفت‌انگیز و آمیخته با جادو یاد شده است.[8] اما تیفاشی بر آن است که پادزهر کانی تنها در درمان گزیدگی کژدم به کار می‌آید و همۀ ویژگی‌های دیگر این دو نوع پادزهر را تنها به پادزهر حیوانی نسبت می‌دهد.[9] در الجماهر بیرونی (و نیز در آثار گوهرشناسی فارسی که عمدتاً از این کتاب بهره برده‌اند) تنها از پادزهر کانی سخن به میان آمده است. به گفتۀ بیرونی پیشینیان سنگ مشهور به پادزهر را از کانی‌ها برشمرده‌اند، اما چندان به ویژگی‌ها و نشانه‌‌های آن نپرداخته‌اند. به نظر بیرونی این گوهر باید برتر از گوهرهای دیگر شمرده شود، زیرا برخلاف آنها که تنها برای زینت و سرگرمی به کار می‌روند، می‌تواند جان آدمی را نجات دهد. وی در ادامۀ اشارات کوتاه محمدبن‌زکریا رازی ابن‌مندویه، و ابوالحسن طبری و دیگران دربارۀ برخی ویژگی‌های پادزهر کانی و شیوۀ تشخیص اصل از بدل را یاد می‌کند، اما به خوبی پیداست که خواص شگفت‌انگیز منسوب به این سنگ را باور ندارد.[10] پزشکان برجستۀ ایرانی نیز چندان به گزارش‌های پیشینیان دربارۀ خواص این سنگ اعتماد نکرده‌اند و به همین لحاظ استناد آنان به سنگ پادزهر بسیار نادر است.

در مآخذ به ندرت دربارۀ ماهیت و چگونگی پدیدآمدن پادزهر کانی به مطلبی برمی‌خوریم. در «آثار العلویه» اخوان الصفا، پادزهر شبنمی است که بر برخی سنگ‌ها می‌نشیند، سپس در شکاف‌های آن نفوذ می‌کند و در این شکاف‌ها، در جای‌های مخصوص و زمانی معلوم منعقد می‌گردد.[11] داوود انطاکی نیز در تذکره به نقل از ارسطو این سنگ را آمیزه‌ای از جیوه و گوگرد می‌داند که رطوبت برآن غلبه کرده، و سپس بر اثر گرما منعقد شده است.[12] اینان معدن پادزهر کانی را کوه‌های واقع در مرز هندوچین، کوه‌های زرند کرمان و گاه کوه‌های غور می‌دانستند.[13] تیفاشی به حضور در یکی از معادن در شمال موصل تأکید کرده است.[14] اما پادزهر حیوانی به نظر بیشتر آنان در بدن ایّل(بزکوهی) پدید می‌آمده است. برخی به پدید آمدن این سنگ در بدن گاو کوهی، میمون و قنفذ نیز اشاره کرده‌اند. محل پیدایش این سنگ را به اختلاف چشم، قلب یا شیردان، زهره و روده و معدۀ این حیوان یا حیوانات دانسته‌اند.[15] گفتنی است که قلقشندی در میان 12 گوهر مورد علاقۀ پادشاهان که کاتبان و کارمندان دیوان باید آن را بشناسند، از سنگ پادزهر حیوانی نیز یاد کرده است.[16]

 

علوم پزشکی در دوره صفویه

جریان علمی عصر صفوی در مراکز کهن و ریشه‌دار فعالیت‌های علمی، یعنی مدارس پیگیری می‌شد. مدرسه در تعریف این دوران، نوعی کالج یا دانشگاه به شمار می‌رفت که در آن جریانی نسبتاً سطح بالا از علم، مورد توجه قرار داشت. عالمانی که در این مدرسه‌ها فعالیت می‌کردند، فقط در یک حوزه متخصص نبودند.[17] در عهد صفویه مدارس در کنار مساجد یا در ضمن آن‌ها فعالیت می‌کردند و رابطه تنگاتنگی میان آن‌ها وجود داشت. این مدرسه‌ها بسته به مؤسس آن‌ها وضعیتی متفاوت داشتند. عموم مدارس توسط پادشا‌هان صفوی یا درباریان و گاه دیگر صاحبان جاه و مقام، آن‌ها را تأسیس می‌کردند. در مدارس یادشده دانشجویان و استادان عمدتاً به یادگیری و تعلیم نظریه‌های علمی پیش از عصر صفویه می‌پرداختند و تقریباً همه رشته‌های علمی در آن مورد نظر بودند. علومی چونان نجوم، پزشکی، فلسفه، تفسیر، فقه، علوم ادبی و مانند آن.[18]

در این عصر تاریخ علم اهمیت پیدا می‌کند. ایران کانون تحولات نبود، اما تأثیرات و امواج آن به ایران می‌رسید و اینجا مکانی برای مبادله افکار و اندیشه‌ها برشمرده می‌شد. اولین چیزی که شاهان صفوی را به سمت علوم جدید و تحولات دانش کشاند، رقابت و جنگ با هماسایگان شرق و غرب بود، زیرا شاهان صفوی پس از شکست چالدران، پی برده بودند که برای مقابله بهتر باید علوم جدید و دانش را به منظور استفاده از ابزارهای مدرن فراگیرند. شاهان صفوی بدین ترتیب علاقه‌مند به تکنولوژی و فن‌آوری شدند. این امر همچنین ارتباط تنگاتنگی با روابط دیپلماسی صفویان با دولت های اروپایی دارد. ایرانیان با سفرای کشورهای متعدد اروپایی آشنا شدند. آنتونی شرلی از طرف شاه عباس اول، مأمور ایجاد ارتباط با ممالک مسیحی گردید. البته باید توجه داشت که مسافران اروپایی که در عهد صفویان به ایران سفر می‌کردند، افرادی کنجکاو و جستجوگر بودند. مسافران و سیاحانی از اروپا می‌آمدند که در قرن شانزدهم میلادی از خواب قرون وسطایی بیدار شده و در قرن هفدهم یعنی سال‌های اوج شکوفایی ایران عصر صفوی، رفته رفته نخستین مظاهر دانش و تکنولوژی غربی پدیدار شده بودند. همین دوره، دوره اوج ورود اروپایی‌ها به ایران و گرمی رابطه میان صفویان و غرب بود. در همین روابط بود که بسیاری از کتب و آثار علمی را به اروپا برده و همچنین نوشته‌های مسافران اروپایی، مبنای تحقیقات بعدی ایران شناسان و شرق شناسان نیز قرار گرفت.

دوره نسبتاً طولانی صفویه، یکی از مهم ترین دوره‌های تاریخ ایران و به طور کلی تمدن اسلامی محسوب می‌شود. چرا که به تناسب ثبات سیاسی و تشکیل حکومتی مقتدر و ملی با ایدئولوژی تشیع، حوزه‌های بسیاری را در تمدن اسلامی باردیگر رونق بخشیدند و دستاورد‌های قابل توجهی در حوزه‌های علوم و دانش آفریدند. از آنجا که حوزه‌های دانش به بار نشست و حلقه‌های علمی شکل گرفت، متناسب با آن نیز علوم به طرز بارزی رشد یافت. یکی از حوزه‌های علوم که در این عصر بار دیگر به اوج خویش رسید، پزشکی بوده است. علوم پزشکی، داروسازی و یافته‌های جدید در این حوزه، بار دیگر تمدن اسلامی را در جهان مطرح کرد. رسالاتی که در دوره صفویه برای درمان امراض و بیماری‌ها نگاشته شد، اساس دانشکده‌های پزشکی دنیا قرار گرفت. این امر از مهم‌ترین مباحث قابل توجه این دوره است که کمتر به آن پرداخته شده. هم‌زمان با حضور صفویان، تحولات رنسانس در اروپا شکل گرفت و بی‌تردید خدمات ایرانیان و مسلمین در پزشکی که توسط اروپاییان مصادره می‌شد، تأثیرات زیادی را به جای گذاشت.

منابع دوره صفوی اطلاع چندانی از وضعیت علوم پزشکی در این دوره نمی‌دهند. یادداشت‌های پراکنده سفرا و هیئت‌های دیپلماتیک و رساله‌های غیر چاپی می‌تواند مهم‌ترین اطلاعات را در مورد موضوع فوق ارائه دهد، هرچند باید این امر را از یاد نبرد که اروپاییان و بیگانگان به دور از اغماض و جانبداری نبوده‌اند و در مواردی صریحاً می‌توان مطالبی دید که به دنبال آن بوده‌اند تا ایران و کلا شرق را در انحطاط نشان دهند و می‌توان گفت که آغاز جریان مستشرقان و ماجراجویان به آنها برسد. یکی از سفرای دربار صفویان می‌نویسد: ایشان کتاب‌های اندک و دانش کمتری دارند و اغلبشان در زمینه دیگر علوم مفید چندان بصارتی ندارند و به فعالیت‌های مربوط به ابریشم مشغولند و همچنین در کار‌های مربوط به زین و یراق اسب‌ها بسیار تبحر داشته‌اند. دون جوئن از فر و شکوه و جلال اصفهان که ششصد کاروانسرای آن در پشت دروازه‌های ورودی و سیصد حمامش و نیز نظام پایدار و مستحکم ارتباطات در زمان شاه عباس کبیر( 1629- 1587/ 1038- 995) آگاه بوده است. سیاحی انگلیسی که در زمان مرگ شاه عباس اول هنوز در ایران بود و گزارش خود را چهار سال بعد از بازگشت به لندن منتشر کرد، توماس هربرت بود.

 گزارشات او در مورد علم ایرانی چکیده‌ای کلی و مفید است. او در مورد پزشکان می‌نویسد: تا آنجا که فهمیده‌ام آنها بسیار خوب دانش آموخته‌اند و برخی شان فیلسوف اند به هرحال کتابخانه‌هایشان کوچک، اغلب عربی، اما گزیده و مفیدند و چنانند که عمل و مهارت آنها را افزایش می‌دهند؛ من دریافتم که آنها در کمال مهارت گیاهان و سبزیجات را بیش از مواد معدنی ترجیح می‌دهند. آنها در علوم زیادی استادند و از نجوم لذت می‌برند. بیشتر کتاب‌هایی که می‌خوانند عبارتند از: کتاب‌های بقراط، جالینوس، ابن رشد، فارابی، ابوعلی سینا، ابن اسحاق، ابوعلی، محمدعبدالله، بن الادیب، ابوبیر، رازی، غزالی، ابومزار و... .

هربرت می‌گوید که از میان شهر‌ها، شیراز مدرسه ای دارد که در آن فلسفه، ستاره‌شناسی، فیزیک، شیمی و ریاضیات تدریس می‌شود. این مدرسه معروفترین مدرسه ایران است. در حالی که در اصفهان، در میدان، مغازه‌ها تنوعی وسیع از داروها و عناصر دارویی را به نمایش می‌گذارند که مانند آن را در هیچ شهر اروپایی ندیده ام، امری که به پزشکان که به معاینه و تشخیص می‌پردازند، دلگرمی می‌دهد.[19]

طب و پزشکی در دوره صفوی، در واقع ادامه دوره‌های قبلی بوده است. از جمله مراکز مهم طبی مجموعه ربع رشیدی بوده که در دوره ایلخانان و با تلاش‌های رشیدالدین فضل الله صورت گرفت. او خود پزشک دربار ایلخانان بود و علاقه وافری به تأسیس بیمارستان، مدرسه و کتابخانه داشت و در این راه همت بسیاری خرج کرد. او پنجاه پزشک از هند و چین آورد و شاگردانی تربیت کردند. این مرکز در تبریز بود. در دوره صفوی اعتبار گذشته را نداشت، اما در پزشکی این دوره تأثیراتی به جا گذاشت.

 در دوره صفوی از سنت پزشکی اسلامی استفاده بسیاری شد، آنجا که برای تکمیل نظام سنتی و کهن طب اسلامی آثاری چون قانون ابن سینا، خفیه علائی، اغراض الطب جرجانی و داروشناسی گیاه شناس بزرگ، ابن بیطار، آزمایش‌های بالینی جدیدی صورت گرفت و این کار با بهره گیری جدید از داروها شروع شد. از جمله پزشکان و دانشمندان طب در این دوره  می‌توان به افراد زیر اشاره کرد:

غیاث‌الدین طبیب اصفهانی که در سال 896هـ/ 1491م به عثمانی رفت و کتاب خویش، مرآت صحه فی الطب را به سلطان بایزید دوم اهدا کرد. او در آن خلاصه‌ای از نوشته‌های جرجانی را در باب داروها آورده است و دامنه طب را با مباحثی درباره تعلیم طب ترکی، بسط و گسترش داد. در حیطه معاینات و تشخیص پزشکی، کسی حاذق‌تر از بهاءالدوله را نمی‌توان پیدا کرد. [20]

محمد حسینی نوربخشی بهاءالدوله رازی، که از دانشمندان بنام این دوره محسوب می‌شود، او آثار طبیبانی چون؛ بقراط، جالینوس، ابن سینا، رازی، سید اسماعیل و ابن بیطار را مطالعه کرد. او صاحب اثر«خلاصه التجارب» است[21] و حاصل مطالعات بالینی خود را در آن وارد کرد. در این کتاب از سرفه مسری که در هرات شیوع پیدا کرده بود، بحث شده است. در این کتاب همچنین نخستین گزارش مفصل راجع به سفلس در شرق ارائه شده است و در فصلی راجع به تب‌های بثوری که به غیر از سرخک‌ها و آبله‌ها، موجب سه بیماری دیگر نیز بود و آبله مرغان، سرخجه و یک بیماری چهارمی از آن جمله بود. از اینها گذشته؛ در فصل مربوط به بیماری‌های چشم، به شرح یک بیماری می‌پردازد که احتمالا همان است که امروزه به تب یونجه معروف است. ( این بیماری تا سال 1819م در اروپا شناخته نشده بود) و بهاءالدوله راه علاج آنرا پیدا کرده است. وی احتمالا در تشخیص آن از رازی کمک گرفته بود. وی در کتاب خود ده بار اسم زکریای رازی را آورده است. کتاب « خلاصه التجارب» اولین بار در سال 1282هـ در کانپور هند چاپ شده است. این کتاب مشتمل بر بیست و پنج باب است. [22]

عمادالدین محمود بن مسعود بن محمود شیرازی از دیگر پزشکان معروف دوره صفوی بوده است. او در سال 1569م رساله‌ای در باب آتشک؛ نوع ایرانی سیفلیس نوشت و ادعا می‌کند که بهترین دارو برای معالجه این بیماری چوب چینی بوده یک داروی عمومی بوده است. او از پادزهرهای دیگری هم نام می‌برد. شاردن نیز در نوشته‌های خود پادزهرهایی که در ایران استفاده می‌شده را نام می‌برد. عمادالدین در اواخر عمر به مشهد رفته زوار و بیماران مشهدی را معالجه می‌کرد.[23]

 

داروسازی

دوران تسلط مغولان و سلطه صفویان برای داروشناسان یک عصر طلائی محسوب می‌شد. شاید بزرگترین داروساز دوره مغول؛ علی بن حسین انصاری معروف به حاجی زین الدین عطار باشد که در 1329م در شیراز متولد شد. از آثار وی «تحفه السلاطین» که یک جزوه کالبد‌شناسی و «مفتاح الخزائن» که درباره داروشناسی است. فعالیت‌های داروشناسی که در طب سنتی و گیاهی خلاصه می‌شود در دوره صفویه گسترده بوده است. اطباء، داروشناسان، حکیم باشی و عطار باشی از جمله مناصب مهم  این دوره بوده است و شاهان صفوی آنها را مورد توجه ویژه قرار می‌دادند. مستخدمان بیوتات از توجه خاص و داروهای رایگان برخوردار است و ضمناً در زمان سلطنت شاه طهماسب یک داروخانه خیریه راه افتاده بود.

یکی از معروف‌ترین داروسازان دوره صفوی، مظفر بن محمد حسین شفایی بوده که در دوره شاه عباس بوده است.[24]او کتابی درباره داروشناسی تألیف کرد و به نام خود، طب شفایی خواند. این کتاب در سال 1556م نوشته شده از نظر تنظیم مطالب بسیار ارزشمند و شبیه کار انصاری است و داروهای آن به ترتیب الفبا مرتب شده است. طب شفایی از آنجا اهمیت پیدا کرد که پایه‌ای شد برای فارماکوئپا پرسیکا نوشته فردریک آنژلوس(Fr. Angelus) یعنی نخستین اروپایی است که طب ایران را مورد بررسی قرار داده است. در همان زمان که آنژلوس به تألیف کتاب داروسازی خود که اقتباس از پزشکان ایرانی بود، مشغول شد؛ رساله معروفی دیگر درباره داروها توسط مامون پدر و پسر در حال تنظیم بود. این کتاب نتیجه زحمات آن دو بوده است به نام «تحفه المأمونین» معروف است. این کتاب به وسیله میرمحمد تنکابلی شروع شد و توسط پسرش محمدمأمون، تکمیل گردید. نوشتن آن در 1669م به پایان رسید و به شاه سلیمان صفوی اهداء گردیده است. این یک رساله داروشناسی است که براساس کتب و مآخذ قبلی عربی و هندی به زبان فارسی نوشته شده است. کتاب مزبور یکی از منابع اصلی است که شلیمر اطلاعات موجود در فرهنگ اصطلاحات خود را از آن اقتباس کرده است.[25] مظفر بن محمد حسین شفایی رساله‌های دیگری نیز دارد که هنوز مورد مطالعه و تحقیق قرار نگرفته‌اند.

انتقال دانش پزشکی به اروپا هرچند قبل از این صورت گرفته بود، اما در این دوره جووانی توماسومینادوئی (1615- 1540م) را در انتقال دانش داروشناسی و طب ایران به اروپا نباید نادیده گرفت. او پس از اتمام تحصیلات پزشکی، هفت سال در قلمرو عثمانی به سفر پرداخت و سرانجام به ایتالیا برگشت و طبیب مخصوص دوک مانتوآ و استاد طب دانشگاه پادوآ شد.

 

پزشکان مهاجر به هند

در اواخر دوره صفوی از آنجا که گروهی از دانشمندان و هنرمندان به دربار شاهان مغولی هند عزیمت کردند، پزشکان نیز به آنجا راه یافتند. از طبیبان ایرانی که در دربار مغولان بوده است و از حیث پزشک خصوصی بابر، شخصیت او خیلی برجسته بوده، محمد بن یوسف هروی است. از تألیفات او فرهنگ طبی به نام بحرالاجواهر است که در سال 939هـ/ 1532م به عربی نگاشته شده و اثر دیگرش عین‌الحیوه است. پسرش، یوسف بن محمدبن یوسف یوسفی نیز او را همراهی می‌کرده که در عهد بابر و همایون ممتاز بوده‌اند. او تألیفات بسیاری دارد که هشت رساله از وی در یک مجموعه با عنوان طب یوسفی در سال 1886م در هند به چاپ رسیده است. [26]در دوره اکبرشاه پادشاه بابری هند، شمار طبیبان به هند زیاد شدند، ابوالفضل در آیین اکبری نام‌های اطبای آن دوره را برمی‌شمرد.[27] از میان آنها حکیم ابوالفتح گیلانی از چهره‌های معروف بوده است. وی در سال 983هـ/ 1575م با دو برادرش حکیم همام و حکیم نورالدین فراری از گیلان به اردبیل و سپس به هند راه یافتند.[28] حکیم ابوالفتح گزارشی بر قانونچه نوشته است همچنین گزارشی در کتاب معروف اخلاق ناصری تألیف نصیرالدین طوسی نوشته است. او در سال 997هـ از دنیا رفت.

حکیم میر فتح الله شیرازی نیز از دیگر طبیبان ایرانی دربار مغولان هند است. او در سال 991هـ/ 1583م به دربار اکبرشاه راه یافت و ملقب به عضدالدوله گشت. وی علاوه بر طب، در حکمت و فلسفه، نجوم، هندسه، حساب و علوم عقلی و تفسیر تبحر داشت. ابوالفضل به اعتراف از علم او گفته بود، اگر کتاب‌های علم و حکمت از جهان معدوم گردند، او می‌تواند آنها را بازنویسی کند.[29] او در هند شاگردان زیادی تربیت کرد، از جمله آنها می‌توان میر تقی الدین محمد، ملاعبد اسلام لاهوری و حکیم علی گیلانی را نام برد. میرفتح الله شیرازی در 997هـ./ 1589م درگذشت.

طیبه ستی نساء خانم از دیگر مهاجران ایرانی به هند بوده که در طب شهرت بسیاری داشته است. او خواهر ملک‌الشعرای طالب آملی و همسر برادر حکیم رکنای کاشی بوده[30]و در معالجه بیماری‌های پیچیده مهارت بسیاری داشته است. وی وظیفه تربیت جهان آراء دختر شاه جهان را نیز  به عهده داشته است. [31] او در سال 1051هـ/ 1646م از دنیا رفت.

 

نسخه خطی تدارک السموم

نسخه خطی تدارك السموم از غياث الدين طبيب براي ابوالغازي سلطان حسين بهادر خان معزالدين (صفوي 1135-1105هـ.ق) نوشته شده است. ايشان يكي از پزشكان بنام دوره صفوي بوده كه متأسفانه با مراجعه به منابع دوره صفوي اطلاعات چنداني از آن پيدا نشد.

ابوالغازی بهادرخان یکی از سلاطینی است که هم تاریخ ساز بود و هم تاریخ نویس. زندگی او پر از ماجراهای فراوان و شگفت انگیز بوده است. او، بر اساس توانمندی‌ها و شخصیت والای خود توانسته است هم چهره‌ای زیبا در تاریخ داشته باشد. پدر او، عرب محمدخان از خان‌های ازبک و خوارزم بود که از نوادگان چنگیز خان به شمار می‌آید. مادرش نیز مهربانو خاتون از خویشاوندان پدرش بوده و هر دو از خاندان‌های معتبر خوارزم به حساب می‌آیند که در نسل چهارم به هم می‌رسند. پایتخت نخست عرب محمدخان، شهر اورگنج بود. ابولغازی تا 16 سالگی در این شهر بالیده و تحصیل کاملی را گذرانده بود. آنگاه که پدر مرکز خاقانی خود را به خیوه منتقل می‌کند، ابولغازی را به عنوان والی ولایت «قات» منسوب می‌نماید. اما مدتی نگذشته که در سال 1620 برادرانش ائلبارس و حبش، ضد پدر خود، عرب محمدخان، عصیان می‌کنند. در نتیجه این حوادث، خان کشته شده و ابولغازی که به حمایت از پدر ضد برادرانش به جنگ برخاسته بود، زخمی می‌گردد و به ناچار به خان بخارا پناهنده می‌شود. برادر دیگرش، اسفندیار سلطان نسا نیز به دربار صفوی پناه جسته و دیگر برادرش، شریف محمد، به بخارا پناه می‌برد.

 مدتی بعد، اسفندیار به کمک صفویان و به ویژه به یاری قبایل ترکمن و همچنین ابولغازی، برای بازپس گرفتن خوارزم به پا خاست و در دومین قیام، موفق به این امر گردید. در سال 1623 دو برادر او، ائلبارس و حبش کشته شدند و او، خان خوارزم شد. ابولغازی و شریف محمد نیز توانستند به سرزمین مادری خویش برگردند. اورگنج به ابولغازی واگذار شد. اما مدتی نگذشت که بین اسفندیار و ابولغازی اختلاف پدید آمد. در همین حین که ترکمنان و اوزبکان در خوارزم می‌زیستند، به دشمنی با هم برخاستند. این درگیری‌ها و اختلافات، دو برادر را در برابر یکدیگر قرار داد که ابولغازی مغلوب شد و این بار به دربار خان قزاق پناه برد.(1626) از آنجا نیز نزد خان تاشکند رفت و دو سال در آنجا ماند. به دنبال این اوضاع، دوباره پیش خان بخارا رفت و قوشونی فراهم آورد و برای به دست گرفتن خیوه به پا خاست، اما توسط برادر بزرگ‌ترش اسفندیار دستگیر و به نزد صفویان تبعید شد.

   ابولغازی10 سال تمام پیش صفویان ماند و سپس به میان ترکمنان بازگشت. او مدتی در میان قبیله تکه بود و سپس بین ترکمنان منقشلاق رفت. در این اثنا، قالموق‌ها، منقشلاق را متصرف شدند و ابولغازی نزد خان قالموق رفت. در سال 1642، ابولغازی از میان قالموق‌ها بیرون رفت و در همین زمان برادرش اسفندیار وفات کرد. ابولغازی نیز اداره حکومت اورگنج را به دست آورد. در طول دو سال حکومت، تمام خوارزم را به چنگ آورد و خان خیوه شد.

تردیدی نیست که ابولغازی در زمان حیات پدر، در اوان کودکی از امکانات کافی برای تحصیل در اورگنج برخوردار بوده است. او معلمان و عالمان بزرگی را در خدمت داشته و بنابراین معلومات لازم را کسب کرده است. او به زبان‌های ترکی، فارسی و عربی احاطه ی کامل داشته و به همین خاطر در زمان اسکان در دربار صفویان به همین خاطر از احترام لازم برخوردار بوده و از امکانات دربار صفوی نیز سود جسته است؛ بنابراین از منابع فارسی و عربی دربار صفویه نیز بهره گرفته است. او در هر درباری که راه یافته، به سبب معلومات عمیق زبانی و تاریخی از اعتبار و احترامی خاص برخوردار بوده است. ابولغازی در میان ترکمنان، داستان‌ها، روایات، افسانه‌ها و تاریخ را گردآوری کرده و به همین خاطر، کتاب کوچک او حاوی بسیاری از این مطالب ارزشمند و درجه اول است.

دو اثر مهم از ابولغازی در دست است: یکی شجره التراکمه است و دیگری شجره ترکی. شجره التراکمه را در سال 1660 به رشته  تحریر کشیده و شجره ترکی را در سال 1663 آغازیده، اما به پایان نبرده و فرزندش انوشه اتمام آن را بر عهده گرفته است.

 

نسخه خطی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

 نیست جز این اسم فسون سلیم. خلق جهان را به طریق عموم. یافته این اسم تدارک السموم.  احمد حمدا فی کلّ حال صلّ علی افضل خلقه و آل.

بدان که بدن انسان که ترکیبش از اعضا و ارواح است، همیشه به واسطه ریاضات که عبارت از حرکات اعضاست و ب[ه] سبب اعراض که کنایت از حرکات ارواح است در تحلیل و کاهش است و نیز محلات خارجیه چون مواد غذا ممد این معنی ست و حفظش تا زمان تولد که بقاء نوع بدان میسر است. بلکه تا حد تمیز که معرفت حق ـ سبحانه و تعالی ـ بدان متصور است ممکن نیست، الاّ به ایراد بدل آنچه به سبب ورود محلات ضروریه مذکوره زمان زمان فانی می‌گردد و این شیوه میسر نه جز به دستیاری اکل و شرب شود. پس لاجرم آدمی را مادام حيات احتياج به خوردن و آشاميدن مي‌افتد و مقرر است كه جميع آنچه خورده تواند شد موافق طبيعت انساني نيست، بلكه بعضي مفسد اوست. پس چنان‌كه آدمي را جدا ساختن دوست از دشمن ضروری ست تا به يكي التجا نماید و از دیگری اجتناب کند، تمیز کردن سم عبارت ست از آنچه مزاج انسانی را باطل سازد و از غیر سم واجب و لازم باشد تا از آن پرهیز کند و بدین رغبت نماید و این شیوه را بدانستن زهرها و بشناختن علامات هر زهری ب[ه] دست توان آورد تا اگر به زهری یا غذای زهرناکی باز خورد، نخورد و نیز طريق علاج و مداوای سموم را بباید دانست تا اگر ـ عیاذ بالله ـ بدنی مبتلا گردد و به تخلیص وی  پی تواند برد، بلکه چون اکثر زهرها فجاه مفسد طبيعت است، في الحال به معالجه قيام بايد نمود. و ايضاً بعضي از حشرات را که احتراز از وی به تخصيص در سفر در غايت دشوار است. افساد طبيعت انساني تا به حدي است كه هر كس را گزد، في الحال مي‌ميرد يا نزديك به مردن رسد و چون به خاطر داشتن جميع علاج‌ها بر جميع زهرها را در غايت دشواري بلكه محال بود بر خاطر عاطر فرخنده مآثرافضل اركان دولت سلطان اعظم و اكمل اعيان صولت خاقان المعظم خدايگان ممالك عدل و احسان مالك رقاب اعاظم زمين و زمان منظور نظر همچون شهريار ربع مسكون مجمع انوار مفاخر بختياري منبع آثار مآثر جهانداري. نظم:

 

ب[ه]لطف زنده كني صدهزار پژمرده

 

چنانچه زنده كند جان سبزها را آب

 

 

سموم قهرش اگر جانب جبال وزد

 

كند به جان جبل آنچه با كتان مهتاب

 

السلطان بن السلطان بن السلطان معز السلطنته و الدنيا و الدين ابوالغازي سلطان حسين بهادرخان ـ خلدالله ملكه و سلطانه و ابدعلي العالمين برّه و احسانه ـ چنان گذشت كه رساله در باب علاج سموم مرتب گردد تا در سفر و حضر نصب البصر باشد و نيز ملازمان حضرت اعلي را تجربه چند در اين باب اتفاق افتاده بود كه ضبط آن از واجبات مي‌نمود و چون اين منصب خطير را به بنده حقير، غياث‌الدين طبيب  ـ ستر عيوبه ـ كه كمترين بندگان آن درگاه بود نامزد فرمود، سطري چند به ظهور آمد. انه هو الموفق و المعين.

اما بعد، اين رساله‌اي ست در معالجه زهرها و چون زهر بر دو نوع است: يكي آنكه خورده شود و ديگري آنكه جانور زهرداري بگزد. اين رساله را مشتمل بر دو قسم ساخته‌ام و در اول هر قسمي قاعده چند كلي آوردم. كه ناچار هر كه خواهد در آن قسم شروع كند، آن قاعده‌ها را بايد دانست و در خاتمه رساله گريزاندن گزندها سخن رانده خواهد شد تا از اين باب هيچ چيز نامعلوم نماند و بدان كه اين رساله به تدارك السموم موسوم است. سمومي را آورده‌ام كه معروف و مشهور است و در اكثر مواضع موجود نه آن را كه متروك و مهجور است و از ميان مردم مفقود.

 

قسم اول در زهرهاي خوردني و اين مشتمل است بر سه مقاله

 بدان كه آنچه خورده مي‌شود يا غذاست كه در بدن معتدل به ماده اثر مي‌كند، يعني خون مي‌گردد تا عضو شود، چون نان و گوشت؛ يا دواست كه به كيفيت عمل مي‌نمايد، يعني بدن معتدل را با اعتدال مي‌دارد و يا گرم يا سرد يا تر يا خشك يا گرم و تر يا گرم و خشك يا سرد و تر يا سرد و خشك مي‌سازد و چون بادام و عناب و سپستان و گاوزبان لوبيا و قند و باديان و انار شيرين و ترش يا ذوخاصيت است كه به صورت نوعيه مؤثر است يعني بدن را كيفيتي مي‌بخشد غير كيفيات نه كاَنهُ چون زهر و پازهر كه يكي مزاج انساني را فاسد مي‌سازد و ديگري حمايتش مي‌كند از فساد و گاه باشد كه در ماكولي دو حيثيت يا هر سه حيثيت جمع گردد.

و بدان كه مبحث سموم را به غذا كار نيست چه آنچه خون مي‌شود تا بدن ما تحليل گردد و محال است كه از اين حيثيت مفسد طبيعت انساني بود، بلكه ممد حيات خواهد بود و خاصه هركه به اعتدال بود و شروطي كه در كليات فن مقرر شده مرعي دارد امام دواي غيرمعتدل را چهار مرتبه تعيين كرده‌اند و گفته‌اند هر دوايي كه اندكي از وي چون خورده شود و اثرش ظاهر نگردد مگر مكرر خورده شود و در درجه اول اول ست از آن كيفيت كه اثر اوست و هرچه پي تكرار اثرش ظاهر شود، اما ضرر نكند و در درجه دوم است و هرچه في الجمله ضرر كند اما نكشد، در درجه سيم است و هرچه بكشد يا نزديك به مردن رساند، در درجه چهارم است و قسمي اخير را دواي سمي گويند، زيرا كه مثل سم كشنده است، الاّ آنكه سم به خاصيت مي‌كشد و او به غلبه كيفيت و لهذا لفظ سم در اين مبحث عام‌تر است از سم مطلق و از دواي سمي و آنچه به زهر مقاومت كند بعضي نگذارد كه زهر در بدن اثر كند ترياقش گويند اگر مركب است مثل ترياق فاروغ و معجون طين و پازهرش نامند. اگر مفرد است چون پادزهر حيواني و گل مختوم و بسيار به معني همديگر مستعمل مي‌شود.

 و بدان كه زهر در بدن گرسنه كارگرتر افتد از آنچه در ممتلي[32]و بدان كه سم مطلق يعني آنچه به خاصيت مهلك است، بدتر است از دواي سمي گرم و او بدتر از سرد و اگر خواهي كه معلوم شود كه آنچه خورده شده از كدام قسم است، نظر كن اگر در بدن گزيدن و خليدن بود و در گرد ناف پيچش و سوزش و يا در درون اندوه و اضطراب باشد، دلالت كند بر دواي سمي گرم. و اگر خواب بسيار آيد و كرخي روي نمايد و دست و پاي سرد شود، دليل دواي سمي سرد است و اگر هيچ علامت از اينها نباشد، اما نبض و قوت ساقط شود و عرق بر بدن نشيند و غشي روي دهد، علامات سم مطلق است. و همچنين هر يك از زهرها را علامات خاصه هست كه در بحث از ايشان مذكور خواهد شد چنانچه گفته‌اند اگر كسي افيون خورد و يا بيشتر از معهود گشنيزتر، از بدنش بوي افيون يا گشنيز توان شنيد و اگر گوشت خرگوش دريايي خورد يا ‌‍[فريهون] يا ذراريح دهانش بوي عفن[33] شنيده شود و گاه باشد كه جرم آنچه خورده شده به قي بيرون آيد يا طعم و بوي او در حين قي كردن در دهان و بيني ظاهر شود و باشد كه جرمش در بول ظاهر گردد و هر گاه علامات سم مطلق كه مذكور شد ظاهر شود سفيدي چشم بيشتر گردد و زبان بيرون آيد و نبض به تمام ساقط شود و اطراف خنك گردد و عرق بسيار روان گردد و دست از او بايد شست و بايد دانست كه بخوردن هر يك از زهرها به تدريج عادت مي‌توان كرد چنانچه ضرر نكند و مدار در علاج زهرها اولاً بر قي است و ثانياً به دادن ترياق و ماه فرفين[34] را در اين شيوه خاصيت عظيم است و بعد از قي و دادن ترياق و حقنه كردن[35] كه اينها را علاج كلي گويند و علاجات خاصه كه در ذيل هر يك مذكور خواهد شد، بعد از ذكر علاماتش اشتغال بايد نمود و مقرر است تدارك سم جوهري كه عبارت از سم مطلق است به فادزهر اولي خواهد بود و تدارك دواي سمي به دوايي كه درد ترياقيّت باشد، يعني ملايم مزاج انساني و برآرنده حرارت غريزي بود، بهتر خواهد بود و بدان شرط كه دواي سمي باشد و اين قاعده را در علاج گزند‌ها نيز رعايت بايد كرد؛ يعني زهر آنچه گزنده گرم است و به دواهاي ترياقيه سرد تدارك بايد نمود و اگر سرد است به گرم.

 مشهور است كه شخصي را مار گزيد. چون به مردن نزديك رسيد، كژدمش گزيد و رست و اين جز آن نتواند بود كه زهر افعي گرم است و زهر كژدم سرد است. و بدان كه بعضي از زهرها با بعضي از اعضا زياده اختصاص است. پس بايد كه تحقيق اين معني كرده شود تا اهتمام به حل آن عضو بيشتر نموده شود؛ مثلاً اگر در درون حرارت و اضطراب و پيچش بسيار باشد، به حال روده اهتمام بايد نمود و حقنه بايد فرمود؛ و تهوع و برهم زدگي در درون ظاهر شود، به معده بايد پرداخت و مقي بايد ساخت؛ و اگر آثار يرقان روي نمايد، به جگر بايد پرداخت و مفتحات بايد داد؛ و اگر غشي و خفقان شود، رو به دل بايد كرد و مفرحات بايد خورد؛ و اگر مقدمات تشنج و صرع و سكته سر زند، به ترتيب دماغ مشقول[مشغول[36]] بايد شد و به تربيت[37] لخالخ[38] بايد كوشيد؛ و همچنين اگر در عضوي حرارت ظاهر شود، به دواهاي سرد سردش بايد كرد؛ و اگر برودت پيدا كرد، به دواهاي گرم گرم بايدش نمود. بر تقدير تفرغ نجات را از مسبب الاسباب بايد طلبيد ،چه كار طبيب استعمال هر دوايي است در هر موضعي كه تجربه يا قياس طبي تقاضا و استعمال آن دوا در آن موضع كند. اما متفرغ ساختن كار حكيمي است كه خواص را در اشيا وديعت نموده ـ جلّ شأنه و عظم برهانه ـ.

مقاله دوم در زهرهاي (كاني) چون الماس و سيماب و مرگ موش و مردار سنگ و ارزيز[39] و سپيده كاشغري و گچ و ريزه آهن و خنبش[40] و مغناطيس و زنگار و آهك و زرنيخ و زاگ[41] و زمه.[42]

الماس: سرد و خشك است و نميدانك از سوده او مهلك ست روده را ريش سازد و اسهال خوني پيچش آرد. از خواص اوست كه شكسته نشود مگر بر روي سرب. تدارك به لعابات بايد كرد.

 سيماب و مرگ موش: سيماب زنده نمي‌ميراند و با اسهال دفع مي‌شود، اما اگر در گوش ريزند، درد بسيار كند و عقل زايل شود و تشنج آرد و گراني در آن جانب كه سيماب رفته ظاهر شود و گاه بود كه صرع و سكته شود. علاجش بيرون آوردن است، چنان‌كه آب را بيرون مي‌كنند. اما از خوردن سيماب كشته و مرگ موش بدن ورم كند و زبان گران گردد؛ بول و براز[43] بگيرد و گاه باشد كه اسهال خون شود و از بيني و دهان و بيخ دندان نيز خون روان گردد و گراني بسيار در معده و گرد ناف ظاهر شود و باشد كه مرگ موش اگر اندكي خورده شده باشد، بعد از سال‌ها بيشتر در بدن اثر كند و سيماب را اكثر به آب دهان و حنا كشند.

علاج: بعد از علاج مشترك كه قي و سقي ترياق است. مرمكي را سر درم با شراب يا با ماء العسل جرعه جرعه بايد داد و بعد از آن به خوردن لعاب اشتغال بايد نمود، چنانچه در علاج ريش روده.

مردار سنگ و ارزيز: علاماتش ورم بدن است و ثقل زبان و گرفتن بول و براز و تنگي نفس و خناق و برآمدن شكم و گاه باشد كه ايلاوس ـ كه بدترين قلنجي است ـ دست دهد و گاه باشد كه رنگ چون اسرب[44] شود.

علاج: بعد از علاج عام در دادن مفتحات و مدرات مبالغه بايد نمود و چنانچه قي به طبخ تخم كرفسش و انجير و شوت و پوره بايد فرمود.

سپيده كاشغري: علاماتش سپيدي كام و زبان و سستي اعضا و فواق و سرفه و ديوانگي و خشكي بدن به تخصيص زبان و بيهوشي و پيچش و برگرديدن معده و درد دل و تنگي نفس باشد كه خونش سفيد گردد.

علاج: مثل علاج مردار سنگ بايد كرد؛ البته نبايد گذاشت كه در خواب شود.

گچ: مثل سفيد اسفيداج[45] است، اما خناق وي قوي‌تر است.

علاج: در دادن لعابات مبالغه بايد نمود و باقي علاجش چون اسفيداج است.

ريزه آهن و خشيش: كه عبارت از آن چيزي ست كه از آهن سرخ كرده وقت كوفتن جدا مي‌شود و علامات پيچش و گزيدن در حلق و خشكي و اندوه و غلبه درد سر.

 علاج: بعد از علاج كلي، شير تازه بايد داد با بعضي از مسهلات قويه. بعد از آن روغن گوسفندش بايد داد و سرش را به روغن بادام و گل چرب بايد كرد و باشد كه مقناطيس [مغناطيس] بايد داد. بعد از آن مسهل و به طعام‌هاي چرب ميل بايد فرمود و از اين تقريب معلوم شد كه علاج مغناطيس چيست.

 زنگار و آهك و زرنيخ و صابونات نيز حكم آهك دارد و علاماتش خشكي دهان است و درد معده و گرفتن پيشاب و خون شكم و سردي اطراف و خناق و بيهوشي و باشد كه نوره[46] در پيشاب ظاهر شود.

علاج: بعد از قي در دادن نان كلاغ و آنچه از وي سازند، مبالغه بايد نمود، چه او را از ترياقات سموم مذكور شمرده‌اند و طعام‌هاي چرب بايد داد و گفته‌اند بول دراز گوشي اندكي زهره آهو بره و دودانگ[47] با آب گرم دهند، نفع رساند.

 زاك و زمه: علامات سرفه بسيار، چنانچه اندك فرصتي سل شود و خون براندازد.

علاج: شيرخر تازه بايد داد و دادن قند و مسكر مناسب است و شربت زوفا[48] را در اين باب خاصيت عظيم است. و بايد دانست كه آب سرد را بر نهار خوردن يا بعد از حمام يا بعد از جماع يا بعد از هر رياضتي كه قوي باشد، استسقا آورد و تدارك به شراب كهنه كنند يا به معجون زعفران كه در قرابا دنيات به دواء كركم[49] مشهور است.

مقاله دوم در زهرهاي روينده چون پيش و شيره بعضي گياه‌ها و بلادر، كبكيج،[50] و چند بيدستر و كندوش[51] و پنج كارزان و سنسر و خريق سياه و سفيد و غاريقون[52] سياه و افيون و مغزهاي كهنه و شراب قديم و عسل فاسد.

پش:[53] بدترين زهرهاست و زهر هلاهلش نيز مي‌گويند بنا بر آنكه در مملكت، هلاهل كه از ديار سند است مي‌رويد و بس آورده‌اند كه اهل آن بلاد مداومت بر خوردنش مي‌نمايند و ضرر نمي‌يابند و عجب‌تر آنكه اگر از سند بيرون مي‌روند اگرچه صد قدم باشد و پش را مي‌خواند در ساعت هلاك مي‌شود هر چند خوردنش را در سند عادت داشته باشند و العهده علي الراوي و پش اعظم اجزاي مركبي است كه او را رس گويند و باقي اجزاء او ماه فرفين و فلفل سفيد و عاقر قرحا[54] و دارچين و قرنفل[55] است و بعضي به خوردن رس در اين بلاد كه خراسان است مداومت مي‌نمايند و نفع مي‌يابند. باه را قوت و معده را درشت مي‌سازد و اشتها مي‌آورد و رنگ را صاف مي‌گرداند و اندك نشاط نيز مي‌بخشد.

علاماتش: دوار و صرع و فرورفتن چشم خانه و غشي و رعاف[56] و ورم لب و زبان دردسر عظيم.

گفته‌اند كه موش چون پش را خورد، فربه گردد و مالطبع بدان علاج به آبي كه تخم شلغم نيم كوفته جوشيده باشد و روغن گاو در او انداخته قي بايد فرمود بس ترياق كبير و معجون مشروديطوس[57] بايد داد و از ترياقات اوست پوست پنج [‍ كبر] و روغن گاو و اعظم ترياقات اوست گياهي كه او را پش موش مي‌گويند و اين گياه پش پش مي رويد گفته‌اند هر پش كه پش موش از [بيخ] او رويد و آن پيش گل ندهند و باد نبندد و از غرايب آن ست كه هر خاصيتي كه پش را هست در دفع جذام و برص[58] و كلف[59] و غش گاهي كه طلا [دوا] كنندش بر عضو يا با احتياط خورند پش موش را نيز هست، الاّ آنكه يكي زهر هلاهل است و ديگري ترياق بر جميع زهرها را حتي كه افعي گزيده را سودمند است و گفته‌اند كه موش چون پيش را خورد فربه گردد و مالطبع بدان مايل است؛ مقصود آنكه يكي از ترياقات پش موش است كه از پش فربه شده باشد ؛يعني موش پش خورده حكم پش موش دارد. و بالجمله در دادن لعابات مبّرده[60] و ساير مبردات مبالغه بسيار بايد نمود، چه حرارت در وي تا به حدي ست كه فوق او متصور نيست، چنانچه اختيار كردن رس با آنكه مركب است از دواهایي كه مذكور شد، بدين طريقت است كه سر انگشت خشك شود، بر سوده[61] او زنند، بر وجهي كه به قدر عدسي آلوده گردد. پس انگشت را بيفشانند و بر سر زبان نهند و با وجود اين احتياط، في الحال حرارت اشتعال يابد، به حدي كه خيال شود كه مگر آتش در بدن افتاده، اما از غايت لطافت كه در اوست، زود تسكين گيرد. غريب آن است كه شيخ ابو علي در قانون در مبحث سموم در علاج عقرب آورده‌اند كه قومي گفته‌اند كه اگر كژدم گزيده به قدر كنجدي پش خورد اما پش نخورد درد تسكين گيرد و نميرد زيرا كه نيم درم از او كشنده است.

شيره بعضي گياهها: يعني شيره گياه‌هاي كه به سبب غلبه حرارت كشنده بود، مثل محموده.[62] گفته‌اند كه دو درم از او مهلك است و نيز گفته‌اند كه نيم درم محموده خورد اولاً قبض شود و بعد از آن اندوه و عرق سرد و از خود رفتن دست دهد بس در كار آيد تا ناكار گردد اما ديدم شخصي كه يك درم و نيم محموده خورد و نمرد و اين بحث قرابت دارد و بدان كه محموده را با وجود سميت از براي اسهال صفرا از اعماق بدن به طريق سرعت دانكي يا دو دانك از بريان كرده‌اش مي‌توان داد و طريق بريان ساختن در شرح معالجات ايلاقي در مبحث سرسام بيان كرده‌ام. مقصود آنكه اگر بيشتر از شربت به تخصيص از غير مشوي و از محموده غير محمود خورده شود، البته بكشد يا نزديك به مردن رساند مثل ساير [يتوعات[63]].

علامات: علامات او مثل علامات دواء سمي گرم است كه در اول رساله مذكور شد و رفتن شكم بيش از حد.

علاج: دادن طعام‌هاي چرب از پيه بز و دوغ داغ كرده را در اين باب خاصيتي است.

بلادر: بعضي بلادر مي‌خورند با آنكه در چهارم مرتبه گرم است و ضرر نمي‌فهمند بلكه در فهمشان مي‌افزايد، خصوصاً اگر با جوز مغزش خورده باشد، اما پيشتر آن است كه سرسام آورد و حلق و روده‌ها را ريش سازد.

علاج: خوردن مسكر و روغن بادام و شير خر و شورواهاي چرب و افراط در آب جو و علاجات سرسام به كار بردن و معلوم شد و جوز مغز فادزهر است بس خوردنش سودمند خواهد بود.

کبکینج:[64] اين دوایي ست در حدّت و حرارت چنانچه [مشعبدان[65]] بر گلوي جانورش مالند و تيغ كاردي در پيش آن جانور دارند. پس چندان گلو بر كارد مالد كه ميرد علامات و علاجش مثل بلادر است.

جندبيدستر:[66] كه در عرف آش بيچكان گويند. هرگاه كهنه و سياه شود سم بود. علامات همان نوع است كه در بلادر و كبيكج با گرفتگي آواز و خناق عظيم.

علاج: اولاً به آب شوت و پودينه و عسل قي كردن بعد از آن بر شيرها ميل كند و سركه و شراب نافع است اما اگر حلق ريش شده باشد، شير خر بايد داد.

كندش[67] و پنج كازران[كازوان- كزوان][68] و سينسبر[69] فريق سياه و سفيد و غاريقون[70] سياه علامت جميع اينها همان است كه در علامات سم مطلق گاهي كه مشرف بر هلاك گرداند، مذكور شد در اول.

رساله و در خريق آسودگي كه اسهال قوي و خناق شود و اگر درهمي خورده شده باشد، زبانش را گزيدن گيرد و تشنج شود؛ پس بميرد.

علاج: در قي مبالغه بايد كرد و عمل‌هاي قوي به كار برد و مفاصل و اعضايش را چرب بايد داشت و شير گاو تازه بايد داد و در آب شير گرمش بايد نشاند و بالجمله علاج تشنج خشك بايد كرد.

افيون: عبارت از شيره خشخاش سياه است و دو درم از او قاتل است و بعضي چنان به خوردنش عادت مي‌كنند كه اگر روزي نمي‌خورند، وهم است كه بميرند و مشهور است كه سركه نبايد خورد و بعضي اين را نيز رعايت نمي‌كنند و از او در هضم طعام وجودت اشتها فايده مي‌يابد. مي‌توان بود كه به سبب غلبه برودت پيوسته ماسكه را قوت دهد و دهان معده را در هم آرد مي‌گويند اندك نشاطي نيز مي‌بخشد و اين سخن، بعد تمام دارد.

علامات: سردي اطراف [و سر كرداو] فواق[71] و تاريكي چشم و تنگي نفس و تيرگي رنگ و زردي لب و روي و فرورفتن چشم خانه و عرق سر و سردي نفس و خناق و خواب گران و گاه باشد كه خاريدن روي دهد و باشد كه اعضا در هم كشيده شود در علامات كليه مذكور شد كه گاه از بدن افيوني بوي افيون آيد.

علاج: در قي كردن مبالغه بايد نمود و انگوژه[72] ترياق اوست و بالجمله هرچه عصب را گرم كند نافع است، چون فلفل و دارچين و افسنتيق[73] سكبينج[74] و سراب و صعتر[75] و نمك و چند بيدستر و عسل و شراب كهنه و كندش و البته نگذارند در خواب برود هرچند كه مويش را بايد كند و بدنش را به روغن‌هاي گرم چرب بايد داشت و در آب شيرگرمش بايد نشاند و غذاهاي چربش بايد داد.

مغزهاي كهنه: هر مغزي كه تيز و بدمزه شود، به تخصيص مغز جوز بادام و هسته زردآلو، حكم زهر دارد و اندوه و اضطراب و بيهوشي آرند.

علاج: رب غوره و رب ريواج[76]  و رب سيب ترش و امثال اينها بايد داد و بالجمله هر چه به دماغ و دل و معده ملايم بود نيك است.

شراب كهنه: را چون بر نهار خورند و ممزوج نباشد خناق آورد و درون درد گيرد و اضطراب و اندوه بسيار رو نمايد خصوصا وقتي كه غليظ بود؛ بي شك شيرين خواهد بود و در اين اعراض خواهد بود.

علاج: بعد از مبالغه در قي فصد[77] بايد فرمود و مسهل بايد داد بعد از آن مزاج را به آب خنك و دوغ و آب ميوه‌هاي خنك سرد بايد كرد و گاه باشد كه احتاج به استعمال كافور افتد.

عسل فاسد: هرگاه كه عسل را بوي كند عطسه آيد، فاسد شده، خوردنش جايز نيست و اگر خورند، بيهوشي و عرق سرد سر زند.

علاج: خوردن سراب و ماهي شور است و قي بسيار كند و گفته‌اند هرگاه در خوردن گشنيز و اسبغول[78] افراط كنند از گشنيز، سرگرداني و بي‌عقلي و گراني آواز و خواب و مستي روي نمايد و مشهور است كه باه را ضعيف مي‌سازد و از اسبغول سقوط نفس نبض و قوت و سردي جميع بدن به تخصيص دهان و تنگي نفس و كرختي و غشي دست دهد.

علاجشان: بسان علاج افيون است و بايد دانست كه اسبغول شكسته روده را ريش سازد پس اگر خورده شود؛ علاج سحج[79] بايد كرد.

 

مقاله سوم در زهرهاي حيواني

چون زراريح[80] و سبزمكل و آفتاب پرست و زهره افعي و پلنگ و ببر و سكلابي[81] و عرق چهارپايان و خون گاو و خون اشتر و شير بسته و شير فاسد و گوشت بويناك.

زراريح: كه عبارت از الاكلنك كه از حيواني است كه تمامشان زهر است.

علامات: پيچش و درد درون و گُرده و سر سه بند و ورم آلات تناسل و در چرك آمدنش اگر مقدار سه طسوج[82] خورده شده باشد و سوختن دهان و حلق و اندوه و تب و تاريكي چشم و گاه باشد كه به گمان آنكه بويش مي‌يايد خواهد بول كند نتواند و باشد كه خون بول كند و پاره‌هاي گوشت از راه بول دفع شود و گاهي باشد كه اسهال شود و بيهوشي روي دهد و عقل زايل گردد و صرع دست دهد و در فصل پاييز كارگرتر افتد و سگ ديوانه گزيده را مي‌دهد نفع مي دهد و طريق دادنش در آن مبحث خواهد آمد.

علاج: گفته‌اند كه بال و ياش[83] پازهر بدن اوست و عكس يعني اگر كسي غير بال و ياش را خورده باشد و در او بال افتاده به خوردن اين دوا از هلاك مي‌رهد و اگر از اين دو اختيار كرده باشد به خوردن؛ بدنش از مردن مي‌جهد و اين سخن دور مي‌نمايد چه از اين كلام لازم مي‌آيد كه اگر تمام او خورده شود زيان ندارد و حال آنكه بي شك مي كشد و بالجمله در قي كردن باب شوت و روغن گاو افراط كنند و به روغن كنجدش چرب كنند و به كشك جو و روغن گل و تخم خطمي و سفيده تخم مرغ و لعاب اسبغول حقنه كند و فصد كند تا مثانه بسيار روم نكند و طعمام‌هاي چربش دهند و دوغ گاوش سودمند است و گفته‌اند اگر روغن؛ بهي ترياق اوست و در احليل؛[84] روغن گل چكانند و در اب شير گرمش نشانند تا بولش بگشاد آيد.

سبزمكل[85] و آفتاب‌پرست: اين دو حيوان از سموم قتاله‌اند، اما مكل آبي را زهر نيست، بلكه به زهر جميع گزنده‌ها ست و سبزمكل را كه در سبزه زار مي‌باشد به شراب محيت تمام است و خود را درو مي‌افكند و آب شراب حكم زهر قاتل مي‌گيرد و چون از او خورند، درد دل گيرد و قي آيد، چنان‌كه به مردن رسد و آفتاب‌پرست نيز همين حال دارد، اما او به آب ميل دارد و خود را در آب‌هاي ايستاده مي‌اندازد و خورنده آن آب را همين حال دست دهد و در علاج با زراريح شريكند، اما مكلي كه در خشكي مي‌باشد البته كشنده است و علاج نمي‌پذيرد و اگر چهارپايش بگزد، داندان‌هايش بريزد.

زهر افعي و پلنگ و ببر و سكلابي: هر چهار زهره زهراند به حدي قاتلند كه گفته‌اند علاج ندارند. گويند مقدار نيم عدس از هر يك كه خورده شود تا هفته وهم مردن است.

علاماتشان: قي كردن پياپي و آنچه بيرون آيد، سبز و زرد باشد و از دهان و بيني اگر طعم و بوي صبر[86]و چشمش زرد شده زهره پلنگ خورده اگر سه ساعت را نمرد اميدوار توان بود.

علاج: روغن گاو جنطيانا[87] بايد داد و قي بايد فرمود بعد از قي در دادن ترياقات مبالغه بايد نمود و بالجمله به قدر امكان اعضا را كه عبارت از دل و دماغ و جگر است حمايت بايد كرد و زهره پلنگ را ترياقي است مخصوص او كه ترياق نمر گويندش و آن چنان است كه بگيرند از گل مختوم [وحب الغار] از هريك جزئي و از پنيرمايه آهو بره چهار جز و مجموع را به عسل خمير كنند و مقدار يك جوز بخورد و در آب ميوه‌هاي سردش نشانند.

عرق چهارپايان: چون خر و استر و اشتر از سموم قتاله‌اند و اگر شتر مست باشد كه عرق از پس گوشش گيرند، بي‌شك بكشد و كف شتر مست مخبن است.

علامات: روي ورم كند و به سبزي زند و از بدنش بوي بد آيد به تخصيص از زير بغل، عرق بد بوي روان گردد.

علاج: بعد از قي مثلث با روغن گل بايد داد و در دادن ترياقات تقصير نبايد نمود.    

خون گاو چون تازه بود و خام تنگي نفس و درد گلو و سرخي زبان و اندوه و اضطراب دست دهد و باشد كه گوشت بيخ دندان‌ها بريزد و خناق شود و زبح گزك[88] روي نمايد.

علاج مثل علاج خون بسته بايد كرد. بعد از حقنه و مسهل و آن به تفصيل مي‌آيد.

خون و شير بسته: گاه باشد كه خون در سينه يا در معده يا در روده يا مثانه ببندد و گاه شير در معده سبب هلاك شود و اين برخلاف زهرهاي گذشته است؛ چه در خارج بدن حيثيت سميت ندارد و چون سموم مذكوره بلكه در بدن به واسطه بسته شدن زهر مي‌گردد و بس خون و شير جامد را از سموم شمرده‌اند، خالي از تكلف نيست.

علامات: اگر جمود خون در سينه است، رنگ روي فاسد شود و نبض ضعيف گردد و نفس تنگي كند و غشي روي دهد. اگر در معده و روده و مثانه و جمود شير در معده است. سردي بدن و خناق و غشي پيايي و صفر نبض و ضعفش دست دهد و در شير جامد تب و فراشا[89] و عرق سرد نيز ظاهر گردد و اگر بستن شير به واسطه خوردن پنيرمايه بود، بدتر بود.

علاج: بعد از پاك ساختن بدن به دادن ملطفات و مقطعات سعي بايد نمود، چون عسل و تخم كرفس و برنجاسف[90] و پنيرمايه و زراوند[91] [مدحرج] و تخم سداب[92] و [حلتيت[93]] و تخم ترب و خبطيانا و امثال اين و از ترياق‌ها مثروذيطوس[94] و سنجرنينا[95] و ترياق اربعه نافعند و سركه را در اين باب خاصيتي است و اگر شير بسته از شوري اجتناب كند و مقرر است كه اگر خون با شير در معده بسته به قي دفع بايد كرد و اگر در مثانه باد را روا گردد روده به عمل و اگر در سينه به سرفه و پنير مايه بزغاله كوهي را درين شيوه خاصيتي تمام است.

شيرفاسد: فساد شير بدان بود كه عفونت پيدا كند از خوردنش سركردا و پيچش در معده روي دهد و گاه باشد كه قي و اسهال به حيثيتي كه به مردن رسد علاج به آب عسل قي باسد كرد اگر هنوز چيزي در معده بود پس فلفل فرو برد و شراب را در اين باب نافع شمرده‌اند. و معده را به روغن ناردين[96] چرب كند و بالجمله دهان معده را قوت دهند.

گوشت بويناك: اسهال و اندوه و زوال عقل و خواب گران آرد و گاه باشد كه از شواء[97] مغموم يعني از برياني كه در دم بريان شده باشد و گرمش بيحد باشند همين اعراض به وجود آيد و همچنين چون ماهي را در موضع نمناك يك دو روز بگذارند حكم شواء مغموم گيرد.

علاج: همه بعد از قي سه است و گل مختوم و آب سيب سود دارد و اگر هيضه[98] شود علاج هيضه بايد كرد.

 

قسم در ذكر گزندها و تدارك گزندهايشان

و بناء اين قسم بر دو مقاله است. بدان كه مدار علاج در اين مبحث نيز بر دادن ترياق ست و بركم ساختن رطوبات بدن به فصد و مسهل و چون معلوم نشود كه چه گزيده اولاً بالاتر از زخم را بايد بست؛ پس زخم را بايد مكيد يا محجمه[99] بايد نهاد و آن كس كه مي‌مكد بايد گرسنه نباشد تا ضرر نيابد و دندان داشته باشد تا مكيدنش فايده دهد و دهان را زمان زمان به روغن گل و گلاب بشويد و گاهي به استعمال طلاها[دوا] كه مثل افكنده كبوتر و گوگرد و سير و باديان رومي و پودينه و چند بيدستر[100] و انگوژه و خاكستر تاك و چوب انجير سازند زهر را توان كشيد و تسكين دادن درد در جمع لسوع[101] از ضروريات است و اگر خون از زخم نايستد داغش كنند و يا قلقطار[102] درو پاشند[103] گياهي است كه او را ترك، قليچ اوتي و تازيك علف شمشير گويد. اگرش نرم بسايند و بر زخم پاشند، بي‌شك خون باز ايستد از مجربات حضرت همايون است ـ روح الله روحه ـ و زخم را زود خشك نبايد كرد، به تخصيص گزيده سگ ديوانه را و ترياق اربعه جميع گزيده‌ها را سود دارد و ملاحظه نمايند چون معلوم شود كه چه گزيده، به معالجاتي كه در مبحث هريك به تفصيل مي‌آيد اشتغال نمايد و فسانه فسون از مقدمات مشهور است، اما در كتب معتبره نديده‌ام ليكن از يكي از اعاظم ناظرين به حال اين ضعيف و بادي بر اين خجسته تأليف اعني صاحب اعظم و صدر معظم من لانظيره في الافاق خواجه شهاب الملته و الدين اسحاق ـ دام افضاله ـ شنيدم كه كرپاسه گزيده را افسون مي‌كردند و به تدريج نيشش از زخم بيرون مي‌آمد و درد تسكين گرفت.

 

مقاله دوم در ذكر حشرات

چون مار و كژدم و كرپاسه و دلنبه و عنكبوت و زنبور و هزار پاي.              

حيه[104]: اكثر مارها قتّال كه مهلت نمي‌دهند چو اژدها و مكللّه و بزاقه[105] در اقاليم حاره‌اند اما از گزيدن ماراني كه در اقاليمند بپرهيزد داد و توان رست و ماران خورد كه در آباداني‌ها و خانه‌ها باشد اندك زهر دارند و از مار آبي نيز چندان وهم نيست اما افعي كه در زهرناكي ميانه‌اند انواع اند و آنچه گوشتش را در ترياق فاروق كنند گويند ماده يابد و سرخ رنگ بعضي برآنند كه مار ماده زهرناك‌تر ست كه دندان بسيار دارد و نر را دو نيش بيش نيست و بعضي بر آنكه نر كه  احّر[106] است غريب آن است كه چون مار را يك زخم زنند عاجز گردد و چون زخم ديگرش زنند قوي شود و از مردم برهنه گريزان است و در سرما عاجز و از بوي عرق اسب جنان محترز است كه اگر تازيانه بر وي زنند بميرد و طبعش به شراب و شير مايل است نه بيتي كه در علاج درد معده اول چند روز شير بايد داد و بعد از آن در همان وقت كه شير داده داروهايي كه كشنده دو دست چون به رنگ كابلي و باقلاي رومي و رمنه تركي و قنبيل[107] و غير آن به شير ضم كرده بايد داد تا به سبب اشتياقي كه به شير دارد بي كلفت، داروها را بخورد، هلاك گردد و بيفتد و نيم خورد مار را هركه خورد در رنج افتد الاّ جزامي كه نفع ببيند و سوسمار را نيز از جنس مار شمرده‌اند اما زهر ندارد و لهذا خوردنش را در شرع مباح داشته‌اند و نيز ماري است كه او را تنين گويند و بسيار عظيم زهر دارد و به دندان گزد. و در مقاله دوم خواهد آمد گويند سماروغ[108] چون در زمين نمناك افتد به روزگار مار گردد. و محمد زكرياي رازي در كتاب كيميا آورده كه موي آدمي نيز حكم سماروغ دارد. اين سخن عجيب‌تر از او نيست كه در شكم آدمي پيدا مي‌شود كه او را دود گويند شخصي را علامات دود ظاهر بود؛ تركيبي از درمنه تركي و غير ترتيب دادم آن شخص از آن دارو به هركس كه در نواحي خود داشت داد، از همه دود افتاد و آن مردم قريب بسي كس بودند. چنين معلوم مي‌شود كه هركس درمنه به كار مي‌برد، دود ظاهر مي‌گردد و مشهور است كه در ايام جاهليت گفتندي كه در درون هركس ماري است كه آن كس را بر خوردن به تنبيه مي‌كند شخصي را جوع تسكين نمي‌گرفت. الاّ آنكه مقدار پينه خوردي بدار و اسقاط دود بي‌حد شد و به صحّت گشت.

علامات: رفتن خون از زخم بس چرك و بيهوشي و ديوانگي و اندوه و فراشا و تب و عرق سرد و سبز شدن بشره[109] و پياپي شدن نفس و اخلاط رنگارنگ و قي كردن و ورم كردن عضو و هميشه از زخم رطوبتي روان باشد مانند روغن زيت[110] اما بد بوي و دانه‌ها از نواحي زخم برجوشد. بعضي بر آنند كه زهر مار سرد است بنابر آنكه گزيده‌اش را اعضا سرد مي‌شود اما حق آن است كه گرم است و سرد شدن اعضا به واسطه فرو مردن حررات غريزي ست و بدان كه مار گزيده را تا سه روز خطر عظيم است و تا هفته  هم و چون از اين گذشت رست.

 علاج: بعد از بستن عضو و مبالغه دركشيدن زهر ترياق كبير و مثروديطوس[111]بايد داد و خوردن انگوژه در اكثر زهرها نافع است تا دو مثقال توان داد و به شراب و سير مداومت بايد نمود. گفته‌اند كه اگر مار گزيده بول خود را خورد، سودش دارد و قضيب بزكوهي و خونش و مغز سر ماكيان و كنكاج بريان كرده هريك نافع است. شورباهاي چربش دهند. بدان كه اگر در تمام بدن زهر اثر نكرد، بهتر آن است كه ترياق كبير و داروهاي گرمش ندهند تا حرارت افزوده نشود بي ضرورت در فصد نيز تعجيل ننمايد تا زهر به سبب فصد نيز ننمايد تا زهر بسبب فصد پراكنده نشود اما اگر پراكنده شده فصد كنند تا رطوبت زهرآلود از بدن بيرون رود و اگر مسهل و بند تخم حنظل در او بايد كه پادزهر مار است. گويند ماكيان  را چون شكم بشكافند بر زخم مار يا كرباسه نهند، درد را تسكين دهد. پنير شور يا اله كلوك كوفته را بر زخم بندند جزب(جذب) زهر كند و گوشت مار را بر زخمش نهند، درد را تسكين دهد و هم زهر را بكشد. ملازمان اعلي خاقان ـ خلّده ملكه ـ فرمودند كه شنيده‌ام و ديده كه مقعد خروس را چون بر زخم مار و كژدم و امثال او نهند زهرش را بكشد و خود بميرد و اين سخن نظير آنست كه مقعد گنجشك را بر گوش چركناك مي‌نهند و چركش را مي‌كشد و خود مي‌مرد و پيش مردم آن است كه در پس سر مار مهره‌اي است كه پازهر اوست، اما اين در جایي مسطور نيست. اين است طريق علاج كه گذشت، اما احتياج آن است كه اگر افعي زخم رساند، في‌الحال آن محل را اگر توانند ببرند و باشد كه عضو را تمام بايد بريد و داغ كرد.

كژدم: انواعش بسيار است و زهر جميعشان سرد الاجراره[112] كه زهرش گرم است و اين كژدمي است بسيار خورد و دم خود بر زمين مي‌كشد يعني كژدم نيست و ازين جهتش جراره گويند. مشهور است كه در شهر حمص كژدم نيست و اگر كژدمي را في المثل آنجا برند، بميرد. گويند اگر كژدم بسيار بگزد، بميرد كه به زهر زنده است.

علامات: بعضي را هيچ الم نيست. گويند چون زني را كه فرزند در رحم داشته باشد زخم زند، آن فرزند را از گزيدن كژدم الم نيست. اگر نيش كژدم را در كام طفل مالند، همين خاصيت دهد و موضع زخم بعضي را ورم كند و درد بسيار كند و زماني بدن گرم شود و زماني سرد و دل ضعيف كند و عرق سرد به روي نشيند و جميع اعضا سست گردد و گاه باشد كه زير بغل و ذكر ورم كند و باد در درون افتد و چشم پر آب گردد و اگر امر صعب‌تر بود، دندان‌ها بر هم نشيند. اگر جراره گزد روز اول درد نكند و دوم روز درد عظيم كند و زبان ورم كند و زخم در چرك آيد و پيش آب خون شود و غشي و خفقان دست دهد.

علامات: يرقان ظاهر گردد و باشد كه قولنج شود و ازين رنج كم توان رست مشهور است كه اگر كسي كرفس خورده باشد و در آن روزش كژدم گزد بميرد و اگر ترب يا بادروج[113]خورده بود، هيچ ضرر و الم نبيند.

علاج: بعد از بستن و مكيدن نمك و سير و عاقرقرحا[114] و حنا و افين و بادرنجبويه[115]و پنج درخت حنظل و برگ درخت توت و افكنده كرم پيله و بادروج و افكنده كبوتر و پياز عنصل[116] آش بچكان و تخم كتان و تخم ترب و مانند اينها بايد نهاد و در عرقش بايد آورد و به حمام و آب گرم كبوتر را چون شكم بشكافند و بر زخم نهند في الحال درد را تسكين دهد. و اگر كژدم در روغن گاو مهرا[117] سازند و از آن روغن عضو را چرب كنند بِه شود؛ همچنين اگر كژدم يا موش يا مكل شكافته  يا اله كلوك يا جوعل[118] كوفته يا مگس نرم كرده يا تخم شلغم يا حب اترج[119] سوده را بروي نهند سود دارد گفته‌اند اگر هلاهل خورد، في الحال درد تسكين گيرد. ابوريحان آورده كه هيچ علاج بِه از مباشرت نيست به تخصيص عورت را در خواص قلانسي هست. اگر كژدم گزيده و اژكونه(اشگونه) بر دراز گوش نشيند و يا در گوش او گويد كه مرا كژدم گزيده است، درد تسكين گيرد و اگر جرّاده زخم زند، هيچ بهتر از داغ نيست و گاه باشد كه ترياق احتياج افتد و انگوژه و سير و شراب از ترياقات اوست نفع رسانند هم به خاصيت و هم به كيفيت.

كرپاسه: نيشش چون در عضو خلاند بماند علامات فراشا و تب محرق وسبز شدن موضع و رفتن زردآب از زخم و گاه باشد كه اعراض مار گزيده به ظهور آيد.

علاج: اولاً ابريشم خام بر چوب بايد بست و به آهستگي بر عضو بايد كشيد يا پشم را به مقراض ريزه ريزه كرد و اسبغول با آب مخلوط كرده بر عضو بايد بست  تا نيش‌هايش بيرون آيد و هم اعراض برطرف شود. گويند اگر خاكستر و روغن به روي نهند و در آب گرمش گذارند، همين خاصيت دهد و خاصيت افسون در اين باب گذشت بعد از آن در مكيدن مبالغه نمايند و آبي كه در سبوس گندم و جوشيده باشد بر عضو ريزند. پس مثل مار گزيده علاج بايد كرد و بدان كه بندق هندي را كه رته[120] مي‌گويند در جمع لسعات[121] چون نيم درهم خورده شود نفع تمام دارد و دواش نيز بر زخم گزيده تسكين درد دهد؛ خواه زهر گرم بود و خواه سرد.

 دلنبه: اصنافش فراوان است. بدترينش آن است كه در مصر پروانه صفت بر گرد شمع گردند.

علامات: ورم عضو سرخ شدنش في الحال و گاه باشد كه سبز يا سياه شود و از گزيدن بعضي درد بسيار كند، چنانچه رعشه شود و از بعضي اسهال و از بعضي استرخا[122] و از بعضي  او را بول و مني و ورم قضيب و از بعضي درد معده و تواتر قي و از بعضي سرفه و درد سر و از بعضي خواب گران و از بعضي تب و بعد از آن موت و نوعي از وي آن است كه چون خواهند چيزي بر وي زنند آب دهان بركسي افكند از گزندش بد توان رست بلكه دست از خود بايد شست به تخصيص اگر بر عصب گزد .

علاج: جميع بعد از تدارك كلي از بستن و مكيدن و فرو بردن عضوست و در آب دريا يا آب گرم يا شراب و اگر حمامش برند تا عرق كند بهتر گويند اگر اطراف عضو را در گل ارمني و سركه گيرند زهر پس نرود و اگر در ريگ يا خاكستر گرم گيرندش درد تسكين گيرد و اگر از آرد جو و نمك و پوست انار و شراب دوا سازند شايد ‍[تسكين گيرد] و ترياقي كه مخصوص اين زهر است دهند. سیاه دانه ده درم زیره پنج درم [بارسرو‍] سه درم جنطیانا تخم کرفس کنکاج خشک از هر یکی دو درم معجون سازند به عسل به قدر جوزی بخورد غذاش نخود آب بود که دارچین و کنکاج داشته باشد شرابش نافع است.

عنکبوت: علامات سردی دست و پای و پوست انداختن بدن و انتشار قضیب و باد در درون افتادن و نوعی است از عنکبوت سیاه و بر زمین خانه کند و دست و پای کوتاه دارد و اگر گزیدنش عضو خاریدن گیرد و سیاه شود و گزیده‌اش را تب گیرد، زیرا که زهر این نوع گرم است بر خلاف انواع دیگر و نوعی است که او را فهد گویند و در زبان فارسی به مگس گیر مشهور است. زهرش کارگر نیفتد و نوعی است عظیم جثه و دراز پای که او را شیث گویند. از گزیدنش درد معده و قی و قولنج و حبس بول رو نماید و گویند مهلک است. 

علاجش: مطلقاً مثل علاج دلنبه است و از گشنیز تر و حضض و شاف (شياف) مامیشا و صندل دوا سازند. اگر علامات نوع اول روی نماید غذاش کشک جو دهند و باقی شراب نافع است و اگر سیاه دانه شراب سعد را ساویده به قند خشک فرو برد درد را تسکین دهد.

زنبور: علامت خاریدن بدن بسیار و سرخ شدن عضو و وروم و درد و گاه باشد که خون از محل نیش برآید و گاه باشد که محل نیش چون سر پستان برآید و محکم گردد و نوعی است از زنبور کلان جثه و سرسیاه و دراز نیش و اگر گزیدنش درد بسیار شود چنانچه اگر بر عصب زند، تشنج شود و موضع بر جوشد و سیاه شود و زبان بگیرد و گاه باشد که هلاک گرداند، به تخصیص وقتی که  بیشتر بر موش یا مار مرده نشسته باشد. زنبور را خاصیتی است که اگر به او تعرض نکنند، نیش نزند. چون تعرض کنند، در قهر گردد و به تعرض اهتمام نماید و اگر گزید، گزد و زنبور عسل نیش در عضو گذارد.

علاج: بعد از بستن و کشیدن زهر به مبالغه هر چه بیشتر چنان‌که گفته‌اند موضع نیش را به سر نیشتر کلان باید کرد و شیشه حجّام باید نهاد و گویند اگر تخم مرزنجوش یک درم اختیار کند، در حال درد برود و بالجمله گل ارمنی و کافور و طحلب[123] که افکنده مکل گویند و نان کلاغ و تخم شلغم و انگور توره و سرگین گاو و خطمی و کنجد و افیون و مگس و چرک کرد و سوراخ کدوی عسل هریک باشد با سرکه بعد از کوفتن دوا سازند درد را در زمان تسکین بخشد و خرقه را که بیخ خنک کرده باشد بر بالای دوا اندازد. گفته‌اند که سپرز[124] گوسفند را بر عضو نهند سود دارد و شیخ آورده که آنچه در این باب مجرب است که عضو را یک ساعت در آب گرم بگذارد، بعد از آن فی‌الحال در مکانی که در وی باشد نهند.

هزارپای: گوش خز نیز گویند. در هر جانبش بیست و دو پاست و لهذا در زبان عربی به اربعه و الاربعون مشهور است.

علامات: درد بسیار و تنگی نفس و بیهوشی و میل بسیار به خوردن شیرینی.

علاج: بعد از تدارک کلی هيچ به از دواي سرکه و نمک نیست. گفته‌اند زهره موش گیر تریاق اوست شربا و دوا و اگر همين حیوان را بعد از آن کوفتن دوا کنند درد بيارامد و اگر زراوند[125] طویل و جنطیانا و پوست پنج [كز] و آرد موشنگ بعد از کوفتن و پختن به شراب یا ماءالعمل ضم ساخته بر آنجا نهند نفع تمام دهد انشاءالله تعالی.

 

مقاله در ذکر آنچه به دندان گزد از غیر حشرات

چون شیر و پلنگ وگرگ و شغال و یوز و سگ و راسو و بوزينه و گربه و تنین[126] و نهنگ و سکلابی دندان جمیع این جانوران دوازده گونه و چنگالشان خالی از سمیت نیست و گاه باشد که آدمی بگزد و درد عظیم کند، به تخصیص اگر گرسنه باشد که حکم سگ دیوانه دارد و درعلاج: هم اهتمام کلی مکیدن زهر و تسکین درد باید نمود و بعد از آن به تقویت دل مشغول باید شد و پیاز و عسل و نمک را باید بر عضو گذاشت تا یک شبانه روز و به روغن زيت (زیتون) چربش باید داشت و پوست پنج بادیان و پنج سوسن کبود و آرد باقلی و سراب و پودینه و مغز بادام تلخ و موشنگ و برگ چلپک[127] و خیار و با درنگ هریک را که باشد بعد از کوفتن با سرکه دوا کنند و مرهم اسود را  که در قرابادنیات مذکور است در جمیع دندان‌های گزند‌ها خاصیتی است و همین علاج دارد گزیده شتر و اسب و استر و درازگوش و گورخر و روباه اما تنین ماری ست که هم در خشکی بود و هم در دریا و او را زهر نبود به دندان بگزد. چنان که بیش از این معلوم شد، مجرد زخم را علاج باید کرد و آنچه مخصوص اوست آن است که عضو را در ابکامه[128] یا سرکه که نمک در وی انداخته باشند نهند و گزیده سگ و گرگ را نیز همین نافع است و بدان که سگ و گرگ و کفتار و پلنگ و شقال (شغال) و راسو و روباه و استر و خر چون دیوانه شوند از گزیدنشان خطر عظیم است به كشيدن زهر و دادن تریاق بیشتر باید اهتمام نمود و چون کلب بسیار دیوانه می‌گردد و بعد از گرگ بدترین دیوانه‌هاست و در میان مردم بیش از دیگران ست از علاماتش و آثار گزیده او و علاجش سخن باید کرد، اما علاماتش سگ دیوانه چشم سرخ و غبارناک بود و گوش‌ها آویخته و زبان بیرون آمده و سر در پیش و پشت گوژ و دم در میان دو پا و در بيخ دیوارها و از مردم ترسان و صاحبش را نشناسد و شبحی پلند بر وی جهد اما آوارش برنیاید و سکان از او بگریزند و اگر نتواند تملق نماید و هر چند گرسنه شود، هیچ نخورد و در تشنگی نیز آب نخورد، بلکه از آب اجتناب نماید و اگر به آب برسد، در جلد رویش احتلاج پیدا شود.

 اما علاماتش گزیده او ظهور خواص و اطوار سگ است بعد از هفته چون تنهایي و مکروه شدن روشنی و سوء خلق و غضب در مردم جستن و بر زمین غلطیدن و بدان مرتبه رسد که اگر در آینه یا آب نظر کند، سگ بيند و مزاج کلبی چنان استیلا یابد که بانگ سگ کند و مردم را نیز گزد و گزيده را نيز همین حال دست دهد، بلکه اگر کسی نیم خورده او را خورد، به همین حال مبتلا گردد و بدین مرتبه رسد بمیرد گفته‌اند که تا شش ماه خطر دارد و بعضی بر آنند که تا هفت سال وهم است اما تا چهل روز خطرش عظیم است؛ پس هرگاه سگی بگزد و در دیوانگی اش شک باشد مغز جوز را بر جراحت مالند و پيش مرغی اندازند و پاره نان بر نزد سگی (اندازند) اگر نخورند یا خورند بمیرند دیوانه بوده و اگر زنده مانند نبوده.

علاج: گفته‌اند تا چهل روز جراحت را تازه باید داشت و اگر مندمل[129] شود به سیر و جاو شیر و سرکه کهنه بازش تازه کنند و اگر احتیاج به مثل فلدفيون شود به کار برند و گاه باشد که داغ باید كرد ودر ایام اول پیش از پراکنده شدن زهر و آن تا چهار روز بود به نیشتر کرد جراحت را جراحت باید کرد به مجمم باید مکید و از اين مسهل باید داد هليله کابلی دو مثقال غاریقون افتيمون[130] هر یک؛ يك مثقال و نیم نمک هندی نیم مثقال بسفایح و حجر ارمنی هر يك؛ يك مثقال مجموع را بعد از کوفتن و بيختن حب بسازند و هر سه روز از این حب دو مثقال به اودهند و هر روز بر نهارش خشک جو دهند و آش را به آهن بارها داغ کنند و گوشت مرغ و دراج و کنکاج نافع است و در آب پنیر افراط نمایند و به مثل تریاق کبير و ثمانیه و اربعه رجوع کنند و از گرما و سرما اجتناب کند و گاه باشد که فصد باید کرد اما در خونش نگاه نکند و بر معده اش دواي سرد باید انداخت و بالجمله علاج مالیخولیا و امراض سودای وی باید کرد و اگر گوشت ماهی شور یا لطرون[131] (نطرون) یا کژدم یا پیشاب آدمی یا خاکستر تاک و پودینه و جاوشیر[132]یا بادیان سريشم[133] ماهي يا زنجار[134] يا پوره ارمنی و نمک یا کف دریا يا  پيه گوزن یا حنا و سرکه بر زخم دوا کنند هم زهر را بکشد و هم درد را ببرد  شیخ آورده که شراب ممزوج را تجربه که کردم نافع بود از تریاقات اوست گوشت سگ دیوانه خصوصا جگرش  دو مهره که عبارت است از مهره که در گلوی بعضی از خران پیر یابند و هنگام زندگی اش بیرون کنند از تریاقات او و جمیع زهرهاست و پنير مايه سگ از اين قبيل است و بدانكه خوردن اله كلوك را كه در عربي زراريح گويند. و در بحث سموم حيواني گذشت و در اين تشويش اثر عجيب است بگيرد و بعد از آنكه سر و بالش را بيندازي، مقداري از عدس پوست كرده همان مقدار و از هر يك از سنبل و زعفران و دارچين و قرنقل[135] و شش يكي از آن مقدار و مجموع را نرم ساخته و نپخته و با آب معجون ساخته، قرص‌ها سازد هر يك دو دانگ و هر روز يك قرصش بده يا آب گرم يا به شراب. و اگر در مثانه درد پيدا شود و طبخ عدس با روغن بادام يا مسكه [136] بايد داد هر روزش در آب شير گرم بايد نشاند تا در آن آب پيشاب كند و باشد كه پاره‌هاي گوشت از رهگذر بول بيفتد، چنان‌كه گمان برند كه مگر سگ بچه‌هاست و علامت رستن آن است كه بعضي از آنها را سر سياه بود.

خاتمه: مشهور است كه چون در شير نگاه كند، تعرض نتواند كرد و از آتش تيز گريزان بود هر كس پنج حنظل بخورد از او هيچ وده[137] تعرض نكند. گفته‌اند اگر كسي زبان گفتار با خود داشته باشد از سگ ديوانه امن بود اگر سراب و درمنه تركي بجوشند و آبش در سوراخ مار ريزند بگريزد و همچنين از طبح خسك[138] و آب نوشادر[139] چون در خانه بپاشند بگريزد و همچنين اگر جنگل بز كوهي يا شاخ گوزن يا گوگرد يا موي آدمي يا سكنج [سكنجبين] يا زفت يا مقل ارزق يا برزد يا پوست مار يا زرنيخ دود كنند مار و كژدم بگريزند و چون گژدم يا روث[140] حمار يا پهن بز با روغن گاو بر آتش افكنند و يا آب انگوژه در خانه باشند كژدم بگريزد اگر كسي فندق به خود دارد كژدمش نگزد از دود درخت انار جميع حشرات را گريزانند. گفته‌اند كه كرباسه از زعفران بگريزد. زنبور از بخار سير و گوگرد، بلكه از مطلق دود بگريزد و چون آب (خطمي) ختمي يا زيت[141] بر خود مالند، نگزد و به تجربه پيوسته كه چون زبان را  به دندان گيرند، زنبوران حقير زرد نتواند گزيد. يكي از ظرفا روزي به بنده نوشته كه م‌ گفتي زبان چون زير دندان گيرند، زنبور نگزد گويا سهولسان بوده، زيرا كه چنين كردم و زنبور سرخ بر دست نشاندم گزيد. حالا علاج چيست؟ بنده نوشتم كه آن قاعده در شأن زنبور زرد است، اما زنبور سرخ را جگر زيرداندان بايد گرفت. والسلام.

قد تم كتابه هذا النسخه الشريفه في التاريخ شهر ذي القعده الحرام سنه 1090ه در دارالقرار قندهار اتمام يافت علي بيد الضعيف النحيف محمد امين يوزباشي كاشاني و السلام من التبع الهدي

 بهكوشش محمدحسن بهنامفر، شهلا یوسفزاده

منابع:

ابن‌اکفانی، محمد، نخب‌الذخائر فی احوال الجواهر، به کوشش انستاس کرملی، قاهره، 1939م.

ابن‌بیطار، عبدالله، الجامع لمفردات الادویة و الاغذیة، بولاق، 1291ق.

ابن‌سینا، القانون، بولاق، 1294ق.

ابوالخیر اشبیلی، عمدةالطبیب فی معرفة النبات، به کوشش محمدعربی خطابی، بیروت، 1995م.

ابوالفضل علامی، آیین اکبری، ج 1، لکهنو: انتشارات نولکشور، 1893م.

ابوالقاسم کاشانی، عبدالله، عرایس الجواهر، به کوشش منوچهر ستوده و ایرج افشار، تهران، 1358ش.

ابومنصور موفق هروی، الابنیة عن حقایق الادویة، به کوشش احمد بهمنیار و حسین محبوبی اردکانی، تهران، 1346ش.

انطاکی، داوود، تذکرةاولی‌الالباب، به کوشش علی شیری، بیروت، 1411ق/1991م.

آغا بزرگ طهرانی، الذریعه، تهران، مجلس، 1360.

بیرونی، ابوریحان، الجماهر فی الجواهر، به کوشش یوسف‌هادی، تهران، 1374ش.

تیفاشی، احمد، ازهار الافکار فی جواهر الاحجار، به کوشش محمدیوسف حسن و محمود بسیونی خفاجی، قاهره، 1977م.

جرجانی، اسماعیل، الاغراض الطبیة، چ تصویری، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران، 1345ش.

همو، ذخیرۀ خوارزمشاهی، چ تصویری، به کوشش سعیدی سیرجانی، تهران، 1355ش.

حاجی زین عطار، علی، اختیارات بدیعی، به کوشش محمدتقی میر، تهران، 1372ش.

حکیم، مؤمن، محمدمؤمن، تحفه، تهران، 1402ق.

رازی، محمدبن‌زکریا، الحاوی، حیدرآباد دکن، 1374-1390ق/1955-1970م.

رسائل اخوان الصفاء، بیروت، 1957م.

شاهنوازخان‌، مآثر الامراء، به‌ كوشش‌ ميرزا اشرف‌ على‌، كلكته‌، 309ق‌/891م‌.

صفت گل، منصور، فراز و فرود صفویان، تهران، کانون اندیشه جوان، 1388.

عبدالباقی نهاوندی، مآثر رحیمی، ج 3، کلکته، 1925.

عقیلی علوی شیرازی، محمدحسین، مخزن‌الادویة، کلکته، 1851م.

غافقی، احمد، جامع‌المفردات، انتخاب ابن‌عبری، به کوشش ماکس مایرهوف و جورجی صبحی، بولاق، 1940م.

قلقشندی، احمد، صبح‌الاعشی، قاهره، 1913-1919م.

الگود، سیریل، طب در دوره صفویه، ترجمه محسن جاویدان، تهران، دانشگاه تهران، 1357.

الگود، سیریل، تاریخ پزشکی ایران و سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمه باقر فرقانی، تهران، امیرکبیر، 1371.

نصیرالدین طوسی، تنسوخ‌نامۀ ایلخانی، به کوشش مدرس رضوی، تهران، 1348ش.

نیشابوری، محمد، جواهرنامۀ نظامی، به کوشش ایرج افشار و رسول دریاگشت، تهران، 1383ش.

هفت رساله در طب و تاریخ پزشکی، به کوشش دکتر مهدی اصفهانی، تهران، مؤسسه مطالعات پزشکی علوم پزشکی ایران، 1386.

Herbert, Thomas. Travels in Persia 1627-1629, abridged ed. Sir W. Foster. London, 1928 .

 



[1]. دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه تهران.

 

[2]. دانشجوی کارشناسی ارشد اسناد و مدارک آرشیوی دانشگاه تهران.

 

[3]. جی، تیمبرل، مقدمه‌ای بر سم‌شناسی، ترجمه دکتر جمیله سالار آملی، تهران، جهاد دانشگاهی، 1378، ص 3.

 

[4]. ابن ندیم، الفهرست، 315.

 

[5]. ابن‌بیطار، 1/81؛ غافقی، 1/86.

 

[6]. حاجی زین‌عطار، 113: جرجانی، الاغراض...، 616؛ ابن‌بیطار، 1/133؛ عقیلی، 196.

 

[7]. جرجانی، ذخیره...، 685.

 

[8]. ابن‌بیطار، 1/81-82؛ غافقی، همانجا؛ ابن‌اکفانی، 75-78؛ حاجی‌زین‌عطار، 51، 113؛ عقیلی، 196-199.

 

[9]. تیفاشی، ص117-141.

 

[10]. بیرونی، الجماهیر، ص 323-328.

 

[11]. اخوان الصفا، رسائل، 2/104.

 

[12]. انطاکی، 89.

 

[13]. بیرونی، 324؛ نیشابوری، 231؛ نصیرالدین، 130؛ ابوالقاسم، 149.

 

[14]. تیفاشی، ص117-118.

 

[15]. ابن‌بیطار، 1/82 ؛ تیفاشی، 119-122؛ عقیلی، 196؛ حکیم مؤمن، 139.

 

[16]. قلقشندی، 1/116-118.

 

[17]. صفت گل، منصور، فراز و فرود صفویان، تهران، کانون اندیشه جوان، 1388 ص 128.

 

[18]. همان، ص 131.

 

[19].Herbert، Thomas. Travels in Persia 1627-1629، abridged ed. Sir W. Foster. London، 1928 pp6-244.

 

[20]. الگود، سیریل، طب در دوره صفویه، ترجمه محسن جاویدان، تهران، دانشگاه تهران، 1357، ص 23.

 

[21]. آغا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج 7، ص 218.

 

[22]. هفت رساله در طب و تاریخ پزشکی، به کوشش دکتر مهدی اصفهانی، تهران، مؤسسه مطالعات پزشکی علوم پزشکی ایران، 1386. از رساله اول آن حدود بیست نسخه خطی موجود است که کتاب فوق تنها بر اساس یکی از نسخه‌ها تدوین شده است و می‌بایست در این باره از نسخه‌های دیگر هم کمک گرفت.

 

[23]. الگود، همان، ص 26.

 

[24]. آغا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج 3، ص 188 و ج 7، ص 229.

 

[25]. الگود، سیریل، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، ترجمه باقر فرقانی، تهران، امیرکبیر،1371، ص 415.

 

[26]. هفت رساله در طب و تاریخ پزشکی، رساله دوم.

 

[27]. ابوالفضل علامی، آیین اکبری، ج 1، ص 235.

 

[28]. مآثر الامراء، ج 1، ص 558؛ مآثر رحیمی، ج 3، ص 846.

 

[29]. ابوالفضل علامی، همان، ص 14.

 

[30]. مآثر الامراء، ج 2، ص 283 و 791.

 

[31]. همان، ص 792.

 

[32]. پر شدن، لبالب شدن.

 

[33]. گندیده،  بدبو، گوشت‌ یا چیز دیگر که ‌گندیده ‌و بدبو شده ‌باشد.

 

[34]. ماه پروین است.

 

[35]. داروی‌مایع‌که‌از طریق ‌مقعد داخل ‌روده‌ها کنند.

 

[36]. نسخه مجلس.

 

[37]. در نسخه مجلس برست آمده است.

 

[38]. ترکیبی ‌از چیزهای‌ خوشبو مانند مشک‌ و عنبر و کافور. ترکیبی است از عطریات مختلف (عود قماری لادن مشک کافور و غیره) که از آن گویی سازند و بویند: و از عطرها لخلخ. معتدل و غالیه به کار باید داشت. یا لخلخ. سلیمانی. ثفل روغن و زعفران را گویند.

 

[39]. قلع، قلعی، رصاص، فلزی‌است نرم‌ و نقره‌ای رنگ، قابل‌ تورق و سخت‌تر از سرب.

 

[40]. بسيار جنبش لرز.

 

[41]. ملحی است معدنی و بلوری شکل و ترکیب آن عبارت است از سولفات مضاعف آلومینیوم با یکی از فلزات قلیایی است.

 

[42]. جسمی‌معدنی ‌و بلوری‌شکل ‌به رنگ‌های ‌سفید، سبز، کبود.

 

[43]. سرگین، پلیدی، مدفوع آدمی.

 

[44]. سرب رصاص اسود ارزیز.

 

[45]. گردی است سفید که زنان بر روی خود می‌مالند، خاکستر قلعی سفیداب.

 

[46]. مخلوط آهک‌ و زرنیخ‌.

 

[47]. ثلث، يك سوم.

 

[48]. ( اسم ) گیاهی است پایا از تیره نعناعیان که به حالت خودرو و در نواحی جنوبی اروپا و آسیای صغیر و روسیه و ایران میروید. ارتفاعش بین 40 تا 60 سانتیمتر و ریشه اش ضخیم و منشعب و ساقه های نسبتا چوبی و برگهایش کوچک و متقابل و نوک تیز و کامل و بسیار معطر می‌باشد گلهایش زیبا و معطر و به رنگهای آبی تیره مایل به بنفش و سفید و گاهی گلی است اسانس این گیاه مشابه اسانس نعناع است و مصرف طبی دارد جسمی حسل ثغام.

 

[49] .الف- زعفران ب- زعفران هندی. ج- زرد چوبه.

 

[50]. ( اسم ) یکی از گونه ها ی آله که می‌پنداشتند حشرات ( از جمله بید ) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آل. ایرانی آل. شرقی کبیکنج.

 

[51]. یک قسم گیاه زهر دار.

 

[52]. ( اسم ) قارچی از تیره بازیدیومیست ها که در جنگل‌ها و چمن زارها فراوان است

 

[53]. پيش: 1- شاخ. درخت خرما. 2- برگ درخت خرما. 3- خرمای ابوجهل

 

[54] . همان عاقر قرحا است که دارویی است باد افزا

 

[55]. قرنفول: گیاهی‌از دسته ‌میخک‌ها با گلهای ‌صورتی، ماخوذ از یونانی، ثمردرخت میخک را هم ‌گویند.

 

[56]. خون آمدن‌ ازبینی، خونی ‌که ‌از بینی‌ بیرون ‌بیاید.

 

[57]. تریاق

 

[58]. پیسی، لک و پیس ، لکه‌های سفید روی پوست

 

[59]. لکه‌ای که در صورت انسان پدید آید کک مک

 

[60]. 1. داروهایی که موجب تبدیل جذب و دفع بدن و تعادل سوخت و ساز و بالنتیجه تعادل حرارت بدن شوند؛ 2. دارو هایی که از تمایلات جنسی بکاهند مانند کافور

 

[61]. 1. ساییده شده، لمس شده؛ 2. گرد و غبار آغشته به آب

 

[62]. گیاهی است پایا از تیره پیچک‌ها که در حقیقت یکی از گونه‌های نیلوفر به شمار می‌رود. این گیاه دارای ریش ضخیم و گوشت‌دار و ساق بالارونده و پیچنده به ارتفاع بین 2 تا 5 متر است. گیاه مذکور در نواحی کریمه (قریم) و قففاز و سوریه و عراق و یونان و نواحی غربی ایران به حالت خودرو می‌روید. برگ‌های این گیاه متناوب و زاویه‌دار و نوک تیز و بی‌کرک و کمانی شکل است. دمگل اصلی گیاه که به 3 تا 7 گل ختم می‌شود، درازتر از دمبرگ‌های آن است. جام گل نسبه بزرگ و قیفی شکل و سفید رنگ و دارای 5 نوار برنگ گلی روشن است و کاس. گل شامل 5 کاسبرگ بی کرک است. تعداد پرچم‌هایش نیز 5 و میوه‌اش کپسول و دو خانه و شامل دانه‌های زاویه‌دار شفاف است. از ریش. این گیاه صمغ و سقزی به دست می‌آورند که به نام اسکامونه مشهور است و نوع مرغوب آن سقمونیای حلب است که در بازار به همین نام عرضه می‌شود. در ترکیب صمغ و سقز حاصل از این گیاه آلکالوئیدی به نام اسکامونین موجود است. اسکامونه از مسهل‌های بسیار قوی است و از قدیم الایام مورد استفاده قرار می‌گرفته است. سقمونیا محمودیه اوتی نیلوفر سقمونیا

 

[63]. يتوع: هر گیاه و یا تره‌ای که هنگام بریدن از آن شیری سپید پالاید هر گیاه و تره که وقت بریدن از آن شیر بر آید و شیر آن مدر است و محرق و مقطع و موی را بریزاند و اگر برگ یا تخم آن را در آب ایستاده‌ اندازد ماهی مست شده بر آب آید و جمیع یتوعا در غایت گرمی و خشکی است و اکثر آن در مرتبه چهار لهذا استعمال آن فقط در خارج اندام جایز داشته‌اند و خوردن آن بی مصلح جایز نیست و چون بر غیر وجه مستعمل شود، بکشد.

 

[64]. یکی از گونه‌های آله که می‌پنداشتند حشرات (از جمله بید) از بوی آن گریزانند شقیق ورد الحب آل. ایرانی آل. شرقی کبیکنج. توضیح: برخی کتب این گونه آله را با گون. دیگری از آله‌ها که به نام [زرد مرغک] موسوم است، یکی دانسته‌اند.

 

[65]. مشعبد: ماه و آفتاب

 

[66]. خایه‌سگ آبی، کیسه‌ای‌که ‌در زیر پوست‌ شکم ‌نر و ماده ‌است.

 

[67]. گیاهی است از تیره سوسنی‌ها و از دسته سورنجان‌ها که آن را خربق سفید نیز گویند. برگ‌هایش متناوب و بیضوی و بسیار بزرگ با رگبرگ‌های متعدد است. گل‌هایش سفید مایل به زرد و گل آذینش خوشه‌ای‌ است که در انتهای میوه‌اش مرکب از سه کپسول پیوسته به هم از قاعده است و در بالا از یکدیگر مجزا می‌شوند خربق سفید خربق ابیض پلخم کندس. یا جوهر کندش. آلکالو ئیدی است بنام وراترین که در کندش موجود است. توضیح در برخی ماخذ کندش را مرادف با چوبک اشنان نیز ذکر کرده‌اند.

 

[68]. درخت بنه

 

[69]. آفتاب گردان. یا سیسنبر.

 

[70]. قارچی از تیره بازیدیومیست‌ها که در جنگل‌ها و چمن‌زارها فراوان است و بیشتر روی اشجار سال‌خورده می‌روید. این قارچ را به نام قارچ چمن نیز می‌نامند و دارای گونه‌های بسیار است که در برخی از آنها خوراکی و برخی مصارف دارویی دارند اغارقه قارچ صحرایی قارچ معمولی قارچ چمنی الطرثوث الاحمر الحلو اغاریقون. یا غاریقون ابیض. گونه ای غاریقون که بر روی تنه برخی گیاهان تیره کاج می‌روید این قارچ به صورت توده مخروطی شکل و مدور بر روی درختان مذکور ظاهر می‌شود. وزنش گاهی بالغ بر یک کیلوگرم می‌گردد و معمولاً پوشیده از یک طبقه پوستی ضخیم و سخت می‌باشد. ماده مؤثر این قارچ صمغی به نام آگاریسین است. قارچ مذکور درای اثری مسهلی قوی است ولی فقط امروزه جهت رفع عرق شبانه مسلولان از آن استفاده می‌شود غرقو قرقو کمسه اغاریقون منق غاریقون طبی. یا غاریقون بلوط. گونه‌ای غاریقون که روی انواع بید و سفیدار و بلوط و راش می‌روید. از قطعات خشک شده این قارچ در زخم‌بندی و بریدگی‌ها و محل نیش زالو به جهت جلوگیری از جریان خون استفاده می‌کنند.

 

[71]. سكسكه

 

[72]. انگدان: (اسم) گیاهی از تیره. چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 2/5 متر و ریشهاش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان.

 

[73]. خاراگوش

 

[74]. صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتاً مطبوع است، ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است. علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه‌های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر می‌رسد برگ‌هایش سبز و پوشیده از کرک‌های ریز است. گل‌هایش زرد و میوه‌اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می‌نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی می‌روید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج.

 

[75]. 1. سیسنبر. 2. گونه‌ای مرزنگوش که آن را مرزنگوش وحشی نامند؛ یا صعتر رسمی؛ آویشن شیرازی؛ یا صعتر هندی؛ ریحان.

 

[76]. (اسم) گیاهی است از تیره ترشک‌ها (هفت بندها) که گونه خوراکی ریوند چینی است. ساقه‌های هوایی و دمبرگ‌های آن محتوی مواد ذخیره‌ای و اسیدی است و بدین جهت مورد استفاده خوراکی قرار می‌گیرد ریباس اشغرغ اشطیاله؛ یا شربت ریواس شربتی که با عصاره ریواس تهیه کنند.

 

[77]. رگ زدن؛ خون گرفتن از رگ.

 

[78]. اسفرزه: گیاهی است از تیره بارهنگ‌ها از رده پیوسته گلبرگ‌ها نباتی است علفی یک‌ساله به ارتفاع 10 تا 30 سانتیمتر که به حد وفور به حالت وحشی در نواحی بحرالروم آسیای صغیر آفریقای شمالی آسیا(ایران) می‌روید اسبغول قطونا اسفیوش

 

[79]. رفتاری است نرم ستور را یا بیماری است که از خراش روده به هم رسد.

 

[80]. زراريق: جمع زرق مرغی است شکاری.

 

[81]. سگ آبي.

 

[82]. ½ مثقال؛ وزن دو دانه از دانه های جو 1 / 4 دانگ؛ نوعی سکه (ایلخانان).

 

[83]. پشم.

 

[84]. مخرج ‌شیر در پستان، سوراخ ‌پستان، مخرج‌ بول ‌در انسان، سوراخ نره، آلت مردی.

 

[85]. زالو

 

[86]. گیاهی است از تیره سوسنی‌ها جزو دسته تک‌لپه‌یی‌ها که دارای برگ‌های ضخیم و دراز و سبز مایل به قرمز و بدون دمبرگ دارای کناره‌های ضخیم پیچ و خم‌دار است که منتهی به تیغ می‌شوند. گل‌هایش به رنگ زرد مایل به سبز است که به صورت خوشه روی ساقه مولد گل قرار دارند.

 

[87]. گیاهی از تیره جنتیانا جزو تیره‌های نزدیک به زیتونیان که علفی و دارای برگ‌های متقابل است و در مناطق معتدل نیم‌کره شمالی می‌روید جنطی الملک کف‌الذئب.

 

[88]. نوبت دفعه کرت. نوبت آب در زراعت خصوصاً (معمولاً در 8 یا 16 روز)

 

[89]. حالتی که آدمی را از به هم رسیدن تب ایجاد می‌شود و آن خمیازه و به هم کشیده پوست بدن و راست شدن موی بر اندام باشد قشعریره مور مور شدن.

 

[90]. معرب برنجاسپ که گیاه بوی مادران باشد حبق الراعی.

 

[91]. گیاهی از رده دو لپه‌یی‌های بی‌گلبرگ که تیره خاصی به نام تیره زراوندها را می‌سازد این تیره جزو تیره‌های نزدیک به اسفنجیان است. گل‌هایش ارغوانی یا صورتی و برگ‌هایش بی‌دندانه و ریز و ریشه‌اش کلفت و میوه‌اش کروی است ارسطولوخیا زهر زمین. یا زراوند طویل گونه‌ای زرواوند که برگ‌هایش از دیگر انواع طویل‌تر است زواند دراز.

 

[92]. گیاهی است از رده دولپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته تیره سدابیان می‌باشد. این گیاه از قدیم مورد توجه بوده و در اکثر نقاط می‌روید ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر و برگهایش بدو صورت ساده ( در نواحی مجاور گل ) و دوتایی و سه تایی ( در قسمت‌های پایین گیاه ) می‌باشد. برگهایش ضخیم و آبدار و سبز مایل به آبی است. گلهایش زرد رنگ و میوه اش کپسول و شامل دانه‌هایی برنگ مایل به قهوه‌یی است از همه قسمت‌های این گیاه بویی نامطبوع و مهوع استشمام می‌شود از رگهای آن گلوکزید بنام روتین و روتوزید استخراج کنند و نیز اسانسی از آن می‌گیرند که بویی قوی و طعمی تلخ و تند دارد گیاه مزبور در تداوی به عنوان قاعده آور ضد کرم و معرق استعمال میشود فیجن سذاب خفت آهو دوستک صحرایی. یا سدای کوهی. 1 - اسپند. 2 - تاپسیا.

 

[93]. آنغوزه

 

[94]. معجوني

 

[95]. معجونیست و از ادویه مرکبه قویه است.

 

[96]. 1.سنبل الطیب 2 - سنبل رومی. یا ناردین اقلیطی. سنبل رومی

 

[97]. بريان كردن؛ برشته كردن

 

[98]. اسهال، قی‌ و اسهال

 

[99]. جایی که حجامت کنند

 

[100]. سگ آبي

 

[101]. شکاف ها

 

[102]. زاج زرد زاج شتر دندان

 

[103]. زاج زرد زاج شتر دندان.

 

[104]. مؤنث ‌حی ‌به ‌معنی‌ زنده، مار، افعی، حیوات ‌و حیات.

 

[105]. نام قسمی مار است.

 

[106]. سوزان تر.

 

[107]. گیاهی است از تیره فرفیون که گونه‌های مختلفش به شکل درختچه است، ولی گاهی نمو جالبی کرده و به شکل درخت در می‌آید. به ارتفاع 10 متر نیز می‌رسد. این گیاه، بومی گرم زمین خصوصاً عربستان حبشه هندوسراندیب است.

 

[108]. به قارچ‌هایی که در مزارع و اماکن مرطوب و دیوارهای چاه‌ها و درختان اماکن و بیشتر جزو قارچ‌های با رشد بسیار از قبیل آسکومیست‌ها یا هیمنومیست‌ها باشند.

 

[109]. ظاهرپوست بدن، روی‌پوست‌بدن، روی، چهره.

 

[110]. روغن، روغن ‌زیتون، برای ‌خوردن ‌و مصارف ‌دیگر.

 

[111]. مسرودیطس تریاق

 

[112]. نوعی از عقرب زرد و ستبر که دم کشان رود و زهر شدیدی دارد.

 

[113]. ریحان

 

[114]. دارویی است باد افزا

 

[115]. گیاهی از تیره نعناعیان که برگ‌هایش قلبی شکل و دندانه‌یی و گلهایش سفید یا زرد رنگ است.

 

[116]. پیاز صحرایی اسقیل

 

[117]. نیک پخته شده؛ گوشت نرم پخته که از استخوان جدا شده باشد.

 

[118]. حشره‌ای از تیره قاب بالان که بیشتر در کویرها و صحاری گرم میزید بدنش سیاه رنگ و جزو قاب بالان درشت است و بزرگیش از سوسک‌های خانگی کمی بیشتر است. این حشره علاقه زیادی به سرگین شتر دارد؛ سرگین غلطان گوگال گشتک.

 

[119]. دانه بالنگ، تخم ترنج؛ هسته ترنج.

 

[120]. فندق هندي

 

[121]. گزدیدن (مار و عقرب و جز آنها)

 

[122]. سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن؛ (اسم) سست اندامی سستی فروهشتگی؛ یا استرخای اعصاب

 

[123]. عدس آبی

 

[124]. غده‌ای است قرمز و کمی بنفش رنگ که در سمت چپ شکم در عقب معده و در جلو و بالای کلیه چپ در زیر حجاب حاجز قرار گرفته و از صفاق پوشیده شده است. از سپرز مجرایی به روده باز نمی‌شود و عمل مهمش ساختن گلبولهای سفید و از بین بردن گلبول‌های قرمز است که آهن آنها را مجدداً به کبد می‌فرستد و در آنجا ذخیره می‌شود. سپرز گلبول‌های قرمز جوان نیز تولید می‌کند و به علاوه عضو دفاعی بدن است و در امراض عفونی حاد مانند تیفوئید و برخی امراض مزمن مانند مالاریا بزرگ می‌شود سپرز قابل اتساع و انقباض است و تنظیم کننده جریان خون در احشاء شکم است؛ طحال

 

[125]. گیاهی از رده دو لپه‌یی‌های بی‌گلبرگ که تیره خاصی به نام تیره زراوندها را می‌سازد. این تیره جزو تیره‌های نزدیک به اسفنجیان است. گل‌هایش ارغوانی یا صورتی و برگ‌هایش بی‌دندانه و ریز و ریشه‌اش کلفت و میوه‌اش کروی است ارسطولوخیا زهر زمین. یا زراوند طویل گونه‌ای زرواوند که برگ‌هایش از دیگر انواع طویل‌تر است؛ زواند دراز.

 

[126]. ماهی، ماربزرگ، اژدها.

 

[127]. جلبك.

 

[128]. نانخورشی‌ که ‌از شیر و ماست ‌و چیزهای‌ دیگر درست‌ کنند.

 

[129]. جراحت به شده بهبود یافته

 

[130]. گیاهی از تیر. پیچکیان که شبیه سس میباشد و مانند آن انگل گیاهان دیگر بخصوص یونجه میشود.

 

[131]. سدیم

 

[132].  (اسم) گاوشیر.صمغی باشد دوایی

 

[133]. از انساج ماهی‌ها سریشمی می‌گیرند که به نام سریشم ماهی موسوم است و در نجاری از آن استفاده می‌شود و چون این سریشم بیشتر از انساج ماهی‌های حرام گوشت تحصیل می‌شود به نام سریشم سگ ماهی نیز موسوم است.

 

[134]. زنگ فلزات آیینه و جز آن اکسید مس

 

[135]. قرنفول: گیاهی ‌از دسته ‌میخک‌ها با گل‌های‌ صورتی، مأخوذ از یونانی، ثمر درخت میخک را هم‌گویند.

 

[136]. کره، چربی‌که ‌از شیر یا دوغ می‌گیرند.

 

[137]. برگردیدن از کار.

 

[138]. خار کوچک.

 

[139]. (اسم) ملحی است جامد و متبلور و بی رنگ و بو که از ترکیب جوهر نمک اسید کلرید ریک و آمونیاک به دست می‌آید و نام علمی‌اش کلرور آمونیوم است. طعم نشادر زننده است و در آب گرم به خوبی حل می‌شود. در سفیدگری و لحیم‌کاری استعمال دارد و در صنایع مختلف و پزشکی نیز از آن استفاده می‌‌کنند: نشادر.

 

[140]. سرگین افگندن ستور.

 

[141]. روغن، روغن‌ زیتون، برای ‌خوردن‌ و مصارف‌ دیگر.

 

 

 

کد امنیتی
تازه کردن

آمار بازدیدکنندگان

مهمانان :

28 

امروز :
دیروز :
این هفته :
این ماه :
بازدید کل :
651
1050
3967
54129
18186814